مدتی میشه به این درجه حرارت جدید و عجیب و غریب عادت کردم.
جوری که اگه یه روزی سراغم نیاد دلم واسه اش تنگ میشه.
هر بلایی سرش میارم دست از سرم بر نمی داره
انگاری دو دستی چسبیده منو!
خیلی وقته نه پالتو می پوشم نه کاپشن نه لباس بافت و پشمی...
دیگه تمام فصلهای خدا واسه ام شده تابستون.
قشنگه نه؟
وقتی دمای هوا سرد میشه و به صفر درجه نزدیک میشه
دنیا واسه ام بهشت میشه.
خوبه نه؟
اشتباه نکن اصلا خوب نیست!
اینکه توی فصل سرما،حس گرما و خفگی داشته باشی
اصلا خوش آیند نیست.
تازه این روی خوش قضیه ست.
اون روی قضیه آدمایی رو تصور کن که با من زیر یه سقف زندگی می کنند.
و باید آدمی مثل منو تحمل کنند.
اینکه از وسایل گرما زا بیزار باشی،
اصلا قشنگ نیست اونم توی این فصل سال.
البته ناگفته نمونه اینا بیچاره ها منو خیلی تحمل کردن!
خودشون لباس گرم پوشیدند
و بجاش دمای خونه رو بخاطر من کم کردند.
اما خب آدمند صبرشون حدی داره...
***
بالاخره سر رفت...
سرش جنجالی به پا شد که دیگه...
هوای خونه خیلی سرد شده بود.
تمام در و پنجره ها رو باز کرده بودم.
اما حواسم به بقیه نبود.
یه لحظه بخودم اومدم
و دیدم که خیلی خودخواهی کردم ولی دیگه ...
داد زد سرم!
گفت: تو یه دیوونه ای!!!
تا کی باید این رفتارت مارو آزار بده.
هیچی نگفتم چون حق با اون بود.
به لباسش که نگاه کردم خجالت کشیدم،
طفلی اینقده پوشیده بود که ...
عادت به بحث کردن نداشتم حرفمو توی یه جمله گفتم و ...
حالا من چیکار کنم؟؟؟
خوشم نمیاد مردم آزاری کنم
اما انگاری این روزا کارم شده مردم آزاری.
خسته شدم از بس دوش آب سرد،
خوردن عرقیات،
گذاشتن یخ روی سر و صورتم و...
آخرشم بعد از کلی دکتر و آزمایش، منو پاس دادن به طرف دکتر غدد...
این دکتر فوق تخصص هم که همیشه واسه 6 ماه بعد وقت میده
دکتر خوب بودن این مشکلات رو هم داره.
به منشی گفتم وقت اورژانسی میخوام.
گفت همه اینجا اورژانسی هستن...
راست میگفت...
خیلی بده صورتت همیشه سرخ و گل انداخته باشه
جوری که با هیچ کرمی نشه بپوشونیش
تب شدید،
تنگی نفس،
خس خس سینه،
فشار بالا،
استخون درد،
عصبی شدن تا سر حد مرگ...
ایناست ریتم این روزای من...
قشنگه نه؟؟؟