کاش می شد
کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ما تقسیم کرد .
کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را به آسمان تفهیم کرد.
کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد .
کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد .
کاش می شد با نسیم شامگاه برگ زرد یاس ها رنگ کرد .
کاش می شد با خزان قلب ما مثل دشمن عاشقانه جنگید .
کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید .
بعد دست قطره هایش را گرفت تا بهار آرزوها پر کشید .
کاش می شد مثل یک حس لطیف لا به لای آسمان پر نور شد .
کاش می شد چادر شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد .
کاش می شد از میان جرعه ای از مهربانی را چشید .
در جواب خوب ها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را ندید .
کاش می شد با محبت خانه ساخت یک اتاقش را به مروارید داد .
کاش می شد آسمان سحر را خانه کرد و به گل خورشید داد .
کاش می شد بر تمام مردمان پیشوند نام انسان را گذاشت .
کاش می شد که دلی را شاد کرد بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت .
کاش می شد در ستاره ها غرق شد در نگاهش عاشقانه تاب خورد .
کاش می شد مثل قوهای سپید از لب دریای معرش آب خورد .
کاش می شد جای اشعار بلند بیت ها را ساده و زیبا کنم .
کاش می شد برگ برگ بیت را سرخ تر از رویاء کنم .
کاش می شد با گلای سرخ و سبز یک دل غمدیده را تسکین دهم .
کاش می شد در طلوع یاس ها به صنوبر یک سبد نسرین دهم .
کاش می شد با تمام حرف ها یک دریچه به صفا را وا کنم .
کاش می شد در نهایت راه عشق آن گل گم گشته را پیدا کنم .