شاعر که شدم نردبانی بلند بر می دارم پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم شاعر که شدم
می آیم کنار کوچه ی کبوترها تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم و می روم شاعر که شدم مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم دیگر چه فرق می کند که معلمان چوب به دست به یکنواختی خطوط مشق های شبانه شک ببرند یا نبرند؟ شاعر که شدم سیم های سه تارم را به سبزه های سبز سیزده گره می زنم و آرزو می کنم آهنگ پاک صدای تو را بشنوم شاید که شاعری تنها راه رسیدن به دیار رؤیا و کوچه های خیس کودکی باشد...!
این تنها یادگاری دوستیه که سالهاست گمش کردم دلم می خواست دوباره می دیدمش...