برای تو که باریدن را آرزو داری باران شده ام وتا انتهای قلبت سرشار از نمناکی قطراتم کرده ام . این را خودت گفتی آن روز که گفتم با طراوت شده ای و مثل خورشید می درخشی سال ها از آن روز می گذرد اما من همچنان می بارم فقط برای تو که چشمهایم را قسم دادی که هرگز سیراب نشوی و قول گرفتم آرزوی باریدنت را ...
حالا که چشم هایت شفاف شده اند قدر آن رودی را که گفتم تا ریزترین سنگ ریزه هایش را ببین فهمیدی . گفته بودم که نگاهت را جاری خواهد کرد وقتی گفتم : جایی را نمی بینم ... دیدی آن زمان که نگاهت در چشمانم ریخته شد و من پر از نگاهمان در هم حل شد و به آنجا که باید خیره ... حالی که چشم هایت نگاه را قادر نبودند .
برای تو می نویسم که نوشتن را از پدران و مادران گمنامم به ارث برده ام . کرم نوشتن تا ریشه وجودم را خورده است و دیگر چیزی برایم نگذاشته دیگر اکنون نقش شده ام که به شکل فریاد است و از آنان که روزی تنشان تب تند عشق داشت تعجب می کنم که هیچ کاری نمی کنند .
اشک هایم جمع شدن را حلقه زدن را و خروشیدن را تجربه کرده اند اما برای آنها خروشیدن چیز دیگریست . آری ... هر چیزی که سکون را نابود کند زیباست . وقتی از آدمیزادگان سیر می شوی آن وقت است که می فهمی بلندای آسمان را نگاه کردن عجب نعمت بزرگی است . به اوج آسمان پر گشودن که بماند ...
برای آدمیانی که با تمام ...
خدای دیگر را پرستیدن شرک بزرگی است آنانکه باور دارند و به اقتدا کرده اند پرستیدن کسی مثل خود را نتوانند که نه فقط الهی جزء الله نیست که موجودی جزء الله وجود ندارد و وجود مختص اوست این را از کسانی که چشم هاشان باز است شنیده ام .