فردا پر خواهم کشید تا جایی که پاره های تنت ذرات مانده ی جانم را درک کند. دیار غربت هم اکنون برام من است. زندگی خواهم کرد تا غربت چشمانت را احساس کنم.
شاید گم شوم و دیگر وجودم برای همیشه محو و نابود گردد. مرا پیدا نخواهی کرد مگر روز ...
شاید نتوانستم گمشده های زندگی ام را بیابم. از میان برف های خیالی می گذرم تا به سوی فراموش شدگان روانه شوم. کاش در چشمان ستاره های زمینی گمشدگان قلبم را پیدا می کردم.
شاید آنها برای همیشه از وجودم رخت سفر بستند.