تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

وب عزیزم تولدت مبارک.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
امروز تولد داداشمه. همون داداشی که واسه خودش سالاریه! داداشی جونم تولدت مبارک!!! ایشاا... تولد نمی دونم.... الهی من فدای اون هیکل لاغرت که فقط ۵۰ کیلوء بشم. نگا به هیکلش نکنید واسه خودش آقایی! به مولام راست میگم. الهی من فدای اون قلب ساده و بی شیله پیله ات بشم. الهی من فدای اون دلت که مثل دریاست بشم. شاید مثل کوه پشت سرت نبودم ... ولی سنگ صبور خوبی واسه درد و دلهات بودم. داداشی! من خودم تنهایی ، تنهای تنها فدات میشم. الهی هیچ وقت غمتو نبینم. الهی خم به اون ابروهای سالارت نیاد. واسه خودت مردی شدی ماشاا.... داداشی دوست دارم اندازه ی... رنگین کمون که هیچ وقت ندیدم. آسمونت پرستاره باشه داداشی! خدایا!!! شکرت که بهم داداشی دادی. اونو به من ببخش. خودش نمی دونه چقدر دوستش دارم. اگه بدونه .... وای چی میشه... اگه بدونه واسه اش تولد گرفتم... چی میشه.... داداشی جونم!!!   تولدت مبارک!!!

بدون شرح

حال امروزم شرح دادنی نیست. نمی دونم این چه حسیه؟ خوبم!!! نه فک کنم خوب نیستم... حالم عوض میشه خیلی زود... با ناخوشی ها زود جا می زنم... دوستت دارم یعنی:   " خدای درونم ، درونت را می بیند." خدایا!!! واسه امروز و دیروز شکرتتتتتتتتتتتتتتتتتت!!!

عکس خودم و خودت...

دوربین و پایه هارو جمع کردم سنگین بودند ولی خودم باید حملشون می کردم. با هر زحمتی بود .... رعد و برق می زد. اولش ترسیدم ولی بعدش عین بچه گیهام ژست گرفتم تا خودت یه عکس خوشگل ازم بگیری. می دونستم پرتره ی قشنگی میشه. فقط در این صورت بود که بر ترسم غلبه می کردم. همش به عکسای تو فکر می کردم. زاویه ی دوربینت رو حس می کردم. دیافراگم، لنز،درجه ی زوم، نور... همه رو می فهمیدم . دوربینت خیلی حرفه ای بود. سروصدای زیادی داشت. هیچ وقت بی خبر ازم عکس نمی گرفتی. 3،2،1 نمی کردی. شکار لحظه ها نداشتی. همیشه کلوز آپ می گرفتی. دوست داشتم بدونم وقتی با این شرایط عکس میگیری چی میشه؟ دوست داشتم آلبوم تو رو ببینم تا بدونم عکسای آلبوم تو قشنگه یا عکسای آلبوم من.. وای !!! چی میشد می یومدی و عکسایی رو که ازت گرفتم می دیدی؟ هیچی نمی خوام بدی فقط بگو ببینم از عکسا خوشت اومده یا نه؟ من به عکسای تو اطمینان دارم. می دونم همه شون قشنگند. فقط نمی دونم خودم چیکار کردم؟ اگه سخته بیایی به دیدنم پس منو دعوت کن بیام به دیدنت. دیگه خسته شدم از این همه عکسی که مونده روی دستم و کسی هم نیست اونارو ببینه. بیا بهم سر بزن.دلم برات تنگ شده...
خدای من خداییست که دست گیر است نه مچ گیر! دستم را میگیرد همان طور که هستم! بدون پیش شرط همین و بس . . .  خداوندا !!! تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم، مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را، مبادا گم کنم اهداف زیبا را، مبادا جا بمانم از قصار موهبت هایت، خداوندا مرا مگذار تنها لحظه ای حتی . . .

یه تشکر کوچولو...

سلام سلام به همه ی خواهرا و برادرای گلم. ممنون از همه ی اونایی که توی این مدت منو تنها نزاشتن و با اومدنشون منو خوشحال کردن ببخشید که نمی تونم جواب کامنتهاتون رو بدم. چون حجمشون خیلی زیاده. همین پست منو به عنوان تشکر ازم قبول کنید.انشالله جبران می کنم.ممنون که این همه دل نگرون من بودید. منم به لطف خدا خیلی خوبم.و مثل همیشه شاکر تمام چیزاهایی که بهم داده و نداه هستم.خوشحالم که هنوز توی دنیای مجازی کسانی هستن که همدردی کنن واقعا قوت قلبی واسه خودش. برای همه تون، همه ی همه تون آرزوی بهترین هارو دارم.مواظب خوبیهاتون باشید.پایدار باشید و زیر چتر خودش باشید همیشه.

شمارش معکوس...

بالاخره شمارش معکوس ما هم شروع شد... قبل از شمردن دعام کنید. یه حمد شفا برای همه مریضا بخونید... ۱۰۰ ۹۹ ۹۸ ۹۷ ۹۶ ۹۵ ۹۴ . . .
آی آدما اینجا ته دنیاست اینقده نگید غم من بزرگترین غم دنیاست   غم دنیا منم غم دنیا اون بچه ست که ... آخه فقط ده ماهشه مادر میخواد شیر میخواد آغوش گرم میخواد   هر کی گریه کرد افتاد یه طرف اونایی که گریه نکردن فقط آب اوردن برای پدرش ... اما کسی نبود آب بده به مادرش   من موندم و اون طفل شیرخواره خاکی بود گوشش خونی بود دستش شکسته بود نمی دونم از کدوم درد مینالید اما خودش گفت: که ...   هرچی لالایی بلد بودم براش خوندم گریه نکردم اما قلبم ... اما قلبم دوباره رفته بود کما   گریه نکردم تا همه بگن عجب ...   لباس عزامو در اوردم شستمش غسل صبر از سرش ریختم تا شاید... توی این مدت بدجوری دلبستم شده بود ولی گریه می کرد .... تا صبح نخوابیدم بالا سرش نشستم تا وقتی تکون می خوره بفهمم تا بدونم مادرش چی تو گوشش خونده و رفته اما حالا دیگه نیستم ولی زجه هاش تو گوشمه عجب ! پیچیده ست این قافله ی مرگ... عجب رسمی شده این رسم روزگار.... حالا زود بود برا رفتنت...    اگه دوست داشتین برا عزیزانم یه فاتحه، نه فقط یه صلوات هدیه کنید.

گریه کردم...

الان به ساعت من زمان از 3 نیمه شب گذشته. و این آخرین سحری ست که توی این ماه عزیز مهمونت هستم. حیف شد مهمونی تموم شد... خیلیا غر زدن مثل من... خیلیا جا موندن ... خیلیا درجا زدن ... اوضاع خیلی خوبی نداشتم و ندارم شرایط ، شرایط سختی بوده برام. جوری که هیچ کس نفهمید چی کشیدم غیر از خودت و خودم. و از این خوشحالم که یه جمع دونفره بین مون مثل همیشه برقرار بوده. عاشق همین مرامتم... خیلی چیزا یاد گرفتم، خیلی چیزا هم یاد دادم. نمی دونم یه بار دیگه فرصت مهمونی بهم میدی یا نه؟ ولی تا اینجاش شکرت. خودت میدونی ازت چی میخوام!!! به بزرگیت، که می دونم غیر از این نیست ازم قبول کن. امروز عازم سفرم...   انشاا... به لطف تو ... میرم تا خودمو برای نبردی سخت آماده کنم. وقتی برگردم نمی دونم اونجایی که دعوت شدم بازگشتی برام داره یا نه ؟ تقدیری رو که توی شبهای قدر برام رقم زدی خبر ندارم. امروز بهم یه چشمک زدی!!! یواشکی بهم گفتی... آماده باشم. باشه، آماده ام.... یعنی امیدوارم که آماده باشم. قلبم مدتیه برای کسی نمی زنه. انگاری یخ زده باشه، بر خلاف تمام بدنم که گر میگیره، انگاری فریز شده. هر چی میخوام کنترلش کنم نمیشه. هیچیش با من نیست. سرشو انداخته پایین و کار خودشو می کنه. به تپشش ادامه میده ولی بدون اجازه ی من. انگاری فهمیده صاحبش من نیستم. مثل مستاجرا می مونه. امروز و فرداست که اثاثش رو بریزن وسط کوچه. نمی دونم چرا میخواد ازم دور بشه.  من که مهمون نوازی کردم. من که نشکستمش. پس چرا میخواد بره؟ همین که از پروازهای هوایی جا می موندم و به خاطرش به خیلی از سفرها نمی نرفتم بس نبود... همین که مراعات حالشو می کردم و گریه نمیکردم بس نبود... همین که یه وقتایی ولش می کردم به امون خدا تا هرجا که خودش دوست داره بره بس نبود... آخه قلبم، منشاء زندگیم، وجودم،،، چرا با من چنین می کنی؟ الهی بمیرم برات، تو هم خسته شدی نه؟ آخه خدا!!! این که یه روز از زندگیم مال خودم باشه خواسته ی زیادیه برات؟ جون من اگه زیاده بهم بگو... ظرفیتم هم زیاده... بگو... بی رودربایستی مرد و مردونه... باشه بازم صبر میکنم بالاخره که میگی... چرا منو اینجوری بالا و پایین می کنی؟ نمی دونم ؟ با بغضی که توی گلو دارم... پیش پیش عید فطر رو به همه ی نگاهایی که به این خونه میافته تبریک میگم. مواظب خوبیهاتون باشید. بین دعاهاتون، نه... آخر دعاهاتون منم دعا کنید.

پرم از گریه...

بیـــــا و راستـــــــــ بگــــــو!کجـــای تقـــدیــر مـــن ایستــــاده ای!کــه میـــان خطــوط درهــم تنیـــده ی پیشــانــی امهیـــچ خطـــی بــه نـــام تـــــو نیستــــــــ !امــــا چنــــان عمیـــق در مـــن ریشـــه دوانـــده ایکــه گـــوئــــی ســـرنـــوشتــــم را هـــرگــزاز تــــــو گـــریـــزی نخـــواهــد بـــود...   پرم از گریه... خدا می داند، او نمی داند... باز صدا میاد صدای اکو میاد صدای اکوی قلب اکویی که نمی دونم... قلبی که نمی دونم... برای چی داره میزنه... قلبی که نمی دونم چند ساله ست... آره به قول دکتر... برای خودم یه پا متخصص شدم... باز اون تخت و اون دستگاه لعنتی... باز اون درهای سنگین... باز دریچه ی میترال... باز رگ های بسته... وای خدا !!! بسه دیگه... بریدم.... زدم به سیم آخر من دیگه نیستم... چرا شخم زده شده به قلبم... آخ قلبم... بی دلیل نوشتم...