تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

یه روز دیگه

سلام خدا جون صبحت به خیر الان به وقت ساعت من زندگی چند ساعتی میشه که شروع شدهاومدم تا مثل همیشه بهت صبح به خیر بگمای کاش میشد تو رو روی کولم می گرفتم و ...نه تو منو بغل می کردی چون بد جوری دلتنگتمامیدوارم امروزم رو برام خوب رقم بزنی هر چند من به تقدیری که تو برام می نویسی راضی ترم امیدوار چیه مطمئنم که مثل همیشه بهترین ها رو برام می خوای مگه میشه خدای آدم چیز بدی برای بنده هاش بخواددو روز که زندگی رو واقعا زندگی می کنم مثل همیشه و لحظه به لحظه اش رو شاکر توام که خوب و بد زندگیم به دستان پرتوان تو نوشته میشه وای خدا جون همه چیز عالیه مثل همیشه انگاری به تک تک آرزوهام نزدیک میشم و این هم یکی از الطاف تو نسبت به من بوده انگاری تمام سختی ها و زحمتهایی که متحمل شدم داره به نتیجه میرسه و دوباره شاکر توام تو که بزرگترین خدایی و جز تو خدایی ندارمبه خودم حسودیم میشه چون تورو دارم و فقط از تو یاری و مدد خواستم برای من بدی وجود نداره چون خدای خوبی دارم و هیچ مشکلی برام وجود خارجی نداره چون بازم خدای من بزرگتر از سختیهای زندگیمه بله یه روز دیگه به لطف تو شروع کردم الهی به امید تو. تو که بهترینم هستی.

باز هم موفقیت

همه ی موفقیتهام رو مدیون تو هستم تو که خودت خوب میدونی چی میگم نمی دونم چطور توصیف کنم مثل همیشه پیش تو کم میارم البته چیز تازه ای نیست یعنی برای من تازگی نداره من عاشق این لحظات زندگیم هستم این لحظاتی که با تو سپری می کنم وقتی با توام انگار غمی توی دلم وجود نداره نمی دونم در مورد من چی فکر می کنی اصلا منو چه جوری می بینی؟ ای کاش می فهمیدم چی می گذره البته قشنگیش به اینه که من نفهمم خب اینم یکی از اسرار کارهای تو.

تولد داداشم

دیروز تولد داداشم بود دو روز بود اونقدر کار داشتم که فرصت نشد حتی براش یه شاخه گل بخرم مثل همیشه منو با خوبیهاش شرمنده کرد به قول خودش مثل کوه می مونه همیشه میگه وقتی به کوه نگاه می کنی منو به یادت بنداز چه نقشه هایی برای تولدش داشتم می خواستم براش تولد بگیرم اما اونقدر کار داشتم که نشد حتی تو روز تولدش هم به من کمک می کرد آخه چرا باید اونقدر درگیر کار و زندگی بشیم که بهترین روزهای خدا رو از یادمون بره دیروز سیزدهم بود اصلا روز نحسی نیست چون داداشم توی این روز به دنیا اومده اونقدر قدمهاش پر خیر و برکته که من بهش اعتقاد دارم. داداشی گلم شرمنده تولدت مبارک با تاخیر دفتری را خواهیم گشود تا به یاد آوریم روزهایی که عزیزانمان با آغوشی پر مهر قدم های مقدسشان را به هستی گلگون شده نهادند از این پس سپاس می گوییم پروردگارمان را به خاطر هدیه ی دوست داشتنی اش.آری دوستان وفادارمان چشمه ای هستند از این هدیه ی الهی.

...

خداونـــدا تو مـــــــــــی دانی که من دلواپس فردای خود هســــــتممــــــــــــبادا گــم کنــــم راه قشـــــــنگ آرزوها رامـــــــــــــــبادا گم کنــــم اهــــــــداف زیـــــــــبا رامـــــــــــــــــبادا جا بمانم از قطار موهبت هایتدلم بیـــــن امـــــــــید و ناامیـــدی میزنــــــــد پرســـــــــه،میکــــــــــند فریاد،میشـــــــــــود خســــــــــتــــــــهمـــــــــــــرا تـــــــــــــنها تو نــــــــــــگذاری، خداونــــــــــدا...خداونــــــــــدا...خداونــــــــــدا... اینم مطلب زیبایی بود که عید مبعث دریافت کردم دستشون درد نکنه.

یه هدیه ی دیگه...

برام دعا کنید...

هدیه خدا

میرم پابوس آقا...

یه جور دیگه...

یکی بود هنوزم هست خدایا مخلصیم دربست خدایا اگه قرار چند لحظه دیگه بمیرم ، همین لحظه منو ببخش خدایا کم کاری کردیم ، شرمنده خدایا دوست داریم خیلی زیاد خدایا تو بی نهایتی ، من محدود چی میتونم در موردت بگم خدایا هیچ وقت نگو برو این مطلب رو یکی از دوستان برام نوشته بود منم خوشم اومد نوشتمش.

دوباره...

یه حس قشنگوقتی خورشید بالا میاد و نور خودش رو به رخم میکشه اون وقته که چشمام رو باز می کنم به صدای قلب ضعیفم گوش می کنم میزنه درسته هنوز زنده ام نمی دونم چه حسیه هرچی هست زندگیه.روز به نیمه میرسه و خورشید این بار وسط آسمونه باز هم به صدای قلبم گوش میدم این بار ضعیف نیست تند تند میزنه اون قدر تند که حتی عقربه های ساعتم بهش نمی رسن اینم نمی دونم چه حسیه هر چی هست زندگیه.این بار خورشید بساط خودش رو از آسمون جمع می کنه دیگه نوری نیست. چرا هست اما کم نوره. ماه رو میگم چقدر قشنگه. شب چادر سیاهش رو  روی سرم پهن می کنه عالیه نمی دونم این دیگه چیه اما هر چی هست زندگیه.بله یه روز دیگه هم تموم شد یه روز دیگه رو زندگی کردم و تموم شد.یه روز دیگه رو از دست دادم.

باران

باشه یه جور دیگه شروع می کنیم .... امشب بی خوابی زده به سرم احساس می کنم فرصت زیادی ندارم. احساس می کنم در یک قدمی مرگ قرار گرفتم. نمی دونم  چم  شده ولی  یه حس قشنگ بهم می گه دیگه وقت  تموم شده. ورقه ات رو بگیر بالا  دیگه فرصتی برای نوشتن  نداری. دوست دارم این  دم آخری باز هم بنویسم از تو . از تویی که غیر تو دیگه کسی برام نمونده . یه حس قشنگ برای آماده شدن بهم دست داده . مثل همون لحظه ای که می خواستم باهات حرف بزنم ولی نتونستم . یادته  گفتم من می ترسم. گفتی از چی؟ گفتم از تنها شدن توی اون دنیا. تو گفتی تنهایی  که ترس نداره گفتم آخه تو تا حالا تنها نبودی. دیگه حرفی پیدا نکردی که بزنی.وقتی میگم تنهایی سخته قبول کن. ولی مثل همیشه تو فقط بهم امید می دادی. من این دلجویهات رو دوست داشتم چون فقط این حرفهای تو بود که بهم نوید زندگی می داد. تو منو بارها از پرتگاه مرگ نجات دادی. گفتی منتظرت می مونم. که برگردی نگفتی که شاید برگردی چون شایدی تو کارتو نبود. توهمه چیز رو با هم خواستی ولی هیچ کدوم روبه دست نیوردی. ولی منو به زندگیم برگردوندی تا منو یه عمر مدیون خودت کنی. من اومدم تو نبودی تو بیا من هستم. با اینکه چشمام خسته اند ولی دلم می خواد بازهم بنویسم دستهام می لرزه بازهم اون سردردها به سراغم اومدن ولی می دونی چیه یه حس مشترک بین من وتوهست واون اینکه ماهردومون تنهاییم. دورازهم زندگی می کنیم  ولی همیشه با همیم یعنی با هم فکر می کنیم اصلا می دونی چیه مهم اینکه من تو رو دارم اما تو چی؟ هنوز آخرین باری رو که هم دیگه رو ترک می کردیم یادم هست. یادمه گریه می کردی چیزی نگفتی ولی .... من فهمیدم چی می خواستی بگی. می خواستی بگی  خداحافظی نکن  فقط برو. اما من چی  کار کردم نشستم و نگات کردم نه تو چیزی گفتی نه من. همچنان گریه می کردی.یادت باشه برام حرف نزدی تو فقط گوش کردی تو با نگاهت منو آب کردی تو نگفتی چه بلایی  سرمن میاد تو چی کار کردی. یادمه عهد تو با من این نبود یادمه گفتی منتظرت بمونم. گفتی برمی گردی. گفتی یه جایی همین ورا هم دیگه رومی بینیم. یادمه دفعه آخر برام گل آورده بودی. گفتی تا این گل  خشک  بشه منم  می یام. ولی سالها از اون روز می گذره. اما به  جای  اون  گل چشمای من به در خشک شد .  امشب از دلم نیومد باز از تو ننویسم چون یه لحظه هم فکرم از یاد تو غافل نمی شه تونمی دونم چی هستی که تمام افکارم رو به خودت مشغول کردی و من از این بابت به خودم می بالم و خیلی خوشحالم که فقط به تو فکر می کنم دوست دارم همه چیزم مال تو باشه شاید اگه یه روزی دیدمت ..... یا شاید اگه یه روزی به هم رسیدیم حتما برای همدیگه حرفهای زیادی داریم که بزنیم این بار حتما برام میگی چون می دونم حرفهای زیادی برای گفتن داری چون هیچ وقت با زبونت برام  حرف  نزدی اما نگاهت گویای همه چیز بود واقعا خسته ام دیگه نمی تونم فکرم رو یه جایی جمع کنم .                                                                                                                    نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب می دانم که دریا جد تو در یک تبانی ماهی بیچاره را در تور ماهی گیر گم کرد من از جنس زمینم خوب می دانم که گل در عقد زنبور است و اما یک طرف سودای بلبل یک طرف خال لب پروانه را هم دوست دارد. نیا باران زمین جای قشنگی نیست من از جنس زمینم خوب می دانم که اینجا جمعه بازار است و دیدم عشق را در بسته های زرد و کوچک نسیه می دادند.

و باز هم تو...

خیلی کارها دارم که باید قبل از رفتن انجامشون بدم . می ترسم  خیلی  دیر شده  باشه . آخه  اگه تو هم مثل من مرگ رو  از  نزدیک  احساس  می کردی  همین  فکرها به سرت می زد . نمی دونم چه قدر نماز نخونده دارم وای بر من ... ولی اینو می دونم روزه نگرفته هم زیاد دارم . وای بر من .. دروغ گفته شده هم  زیاد دارم . پشت  تو  و  خیلی های دیگه هم  زیاد  حرف زدم  یه جورایی معنیش غیبت می شه . حق الناس ... شاید اون هم زیاد به گردنم مونده باشه . وای بر من ... اینها رو خودم گفتم ببین خدا توی اون دنیا چه گناه هایی می خواد به رخم بکشه . با این  وقت  کم با این همه گناه یه بنده ی گناه کار چی کار میتونه بکنه . جز گریه کردن جز اینکه  دلشو خوش کنه  به  "الهی  العفو"  گفتنهاش  . جز  اینکه  خداشو  خوب   می شناسه .اما  خودشو نشناخته . نمی دونه با این وقت کم می تونه بار گناهاشو کم کنه یا نه . کلی کتاب نخونده توی کتابخونه دارم . کلی هدیه  نداده به دوستانم دارم . کلی کار که دوست داشتم قبل از رفتن همه ی اونها رو انجام  می دادم . کلی حرف نگفته ته دلم مونده که هنوز نگفتم یا حداقل ای کاش می تونستم یه  جایی  ثبتش  کنم . امروز باز دوباره  مرگ  به  من لبخند زد . بعضی وقتها خودشو نشون میده . حالم رو می پرسه . نمی دونم کی همسفرم میشه و من ... شب آرزوهارو از دست دادم آرزوی من. دوستم پیامک زده گفته اگه یه روز صبح از خواب بیدار بشی ببینی همه زندگیت فیلم بوده اسم اون فیلم رو چی میزاشتی؟ گفتم: شاید وقتی دیگر