تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

پائیز تن طلایی...

پنجره را باز می کنم و بوی مهر همیشه کسالت زده ام می کند...یاد روزهای بی مهری می افتم و از این همه پاییز کلافه می شوم.چقدر در کوچه های مهر و آبان و آذر دویده امو برگ های بی گناه راچقدر لگد کرده امروح کتانی های سفید پاره ی روزهای کودکی ام را احصار می کنمتا ذهن مشوشم رابه خاطرات سالهای کودکی ام ببردو کوله پشتی امآنقدر پیر شده استکه مدام از سنگینی کتابهایم غر می زند.چرا من دیگر مدادی برای تراشیدن ندارم؟و کسی به من سر مشق نمی دهد.سارا انار ندارددارا انار دارددلم برای تمام نداشتنیهای سارا می سوخت و نداشتن انار در دستهایشتنها بهانه ای بود که من آنقدر بغض در گلویم گیر کندکه زنگ تفریحنتوانم سیب سرخ کوچکم را گاز بزنمو آنقدر از دارا بدم می آمدکه آرزو می کردمکاش انارش را گم کندمن آنقدر کوچک بودم آن روزهاکه نمیدانستمهمیشه بعضی ها سارا بوده اند و بعضی ها داراو هرگز انارها اشتباه در دست کسی گذاشته نمی شود20 قشنگترین نمره ی کلاس ما بود و من بعدها فهمیدمبیرون از کلاس درسهیچ کس این نمره را نمی گیردو آدمهاتمایل عجیبی دارند برای پیشروی به نقطه ی صفرو همه چیز چقدر فرق دارددر فضای آن ساختمان های چند کلاسه سادهو دنیای عجیب و پیچیده ی بیرونمن فکر می کردم آن روزهابزرگترین هنر دنیا قشنگ انشانوشتن و بدون غلط املا نوشتن استو حقه بازترین موجود دنیاروبه پر فریب و حیلت باز است که پنیر زاغک بیچاره را می روبودچه می دانستم روزی می پرسدکه باید ذهنم را برای ورود کلماتی چون فقر و فحشا و جنایت و استعمارآماده کنمو احساس کنم آن روباه بدبختچه جانور خوبی بوده و بدبخت فقط هوس پنیر کرده بوداو نه به زاغک تجاوز کرد و نه او را  قطعه قطعه کرد و نه آبرویش را برد؟دلم می گیردپنجره را می بندمو بوی مهر همیشه کسالت زده ام می کندهر چند دیگردر هیچ مدرسه ایبه شوق حضور من باز نخواهد شدو دیگر بزرگترین ترس زندگی من خواب ماندن و دیر سر کلاس درس رسیدن نیست.این بهترین شعر پاییزی که یادگاری دارم.
ای خدا!ای آنکه گناهکاران از رحمت او فریادرس می طلبند! و ای آنکه بندگان مضطر درمانده، به یاد احسان او فریاد و زاری می کنند! و ای آنکه بندگان خطا پیشه، از ترس او با آه و ناله می گریند! ای خدایی که دل های متوحش سرگردان به تو انس می گیرد! و ای گشایش بخش دل های پرغم و اندوه! و ای پناه بخش هر ناکام تنها و بی پناه! و ای یار و یاور هر محتاج رانده شده! تویی که به وسعت بی نهایت علم و رحمت، بر تمام موجودات احاطه کامل داری؛ و تویی که برای هر مخلوقی در نعمت های بی پایانت سهمی مقرر فرمودی. و تویی که عفو و بخشایشت بلند مرتبه تر از عقاب و انتقام توست. تویی که لطف و رحمت واسعه ات پیشاپیش قهر و غضب می رود. تویی آنکه جود و عطایت از منعت افزون است. تویی که همه خلایق را از رحمت واسعه خود وسعت عطا کردی. تویی که در عوض عطا و بخشش خود به خلق پاداش نمی خواهی. تویی که در عقاب و کیفر معصیت کاران (عدل کرده) و ابدا افراط نخواهی کرد. و من ای خدا! بنده ی (ضعیف درمانده) توام که او را امر فرمودی به درگاهت دعا کند، او هم امرت را اطاعت کرد و لبیک گویان گفت: "پروردگارا! اینک منم، بنده ای که در حضور حضرتت به خاک ذلت و عبودیت افتاده." منم که بار خطا و گناهانم بر دوشم بسی سنگین است؛ منم آن بنده ای که گناهان عمرش را فانی ساخت؛ و منم که به جهل و نادانی تو را معصیت کردم، در صورتی که تو سزاوار نافرمانی او نبودی. اکنون ای خدای من! آیا به کسی که به درگاهت دعا می کند ترحم خواهی کرد، تا (امیدوار گشته و) بر دعا بیفزایم؟ و آیا تو آن را که به درگاهت می گرید می آمرزی، تا در گریه بشتابم؟ آیا تو از کسی که در پیشگاه عزتت، جبهه به خاک ذلت نهاده عفو و گذشت خواهی کرد؟ و آیا بی نیاز خواهی کرد آن کس را که با اعتماد از فقر خود شکایت به حضرتت می کند؟ ای خدای من! نومید مگردان آن کس را که غیر تو معطی و صاحب کرمی در عالم نمی شناسد؛ و خوار مساز آن را که از احدی جز تو بی نیازی نمی طلبد. پروردگارا! از من که به ذات کریمت رو آورده ام به قهر رو مگردان؛ و مرا که مشتاق و متضرع به درگاه توام از عنایتت محروم منما؛ و از الطافت به سبب آنکه در حضورت ایستاده ام مردودم مساز. تویی که ذات پاکت را خود ه رحمت و لطف توصیف فرمودی؛ به من رحم کن. و تویی که ذات یکتای خویش را به عفو و بخشش ستوده ای، پس مرا هم شامل عفو و بخششت فرما. ای خدای من! می نگری که با چشم اشکبار از ترس (قهر) تو می نالم و قلبم مضطرب و هراسان از (ذکر جلال) توست و ارکان و جوارحم از هیبت و عظمتت می لرزد؛ تمام اینها به علت شرمندگیم از عمل زشتم است، لذاست که شرار فریادم خاموش و آه و ناله ام به درگاهت ضعیف است و زبانم از مناجاتت، لال است. ای خدای من! تو را ستایش می کنم که چه بسیار عیب ها و زشتی های مرا پنهان ساختی و مرا مفتضح و رسوا نساختی؛ و چه بسیار گناهانم را در پرده ی (عفو) پوشاندی و مرا میان خلق (به آنها) مشهور نگردانیدی؛ و چه بسیار عیب و عارها که من مرتکب شدم و تو پرده دری نکردی؛ و ننگ و عار آن را بر گردنم چون طوق نیفکندی و زشتیش را بر دیده های همسایگانم که در جستجوی عیوب منند و حسودانی که از نعمت های تو بر من رشک می برند آشکار نگردانیدی. (و وااسفا که) باز هم این همه لطف و عنایتت، مرا از آنکه به سوی بدکاری و نقض عهد تو روم باز نداشت. باری ای خدای من! از من نادان و جاهل تر به رشد و صلاح کار خود کیست؟ و غافل تر از من نسبت به حظ و بهره ی تو کیست؟ و دورتر از من از کار اصلاح نفس خویش کیست، در حالی که هر چه از رزق تو بر من انفاق شد، همه را در مصیت هایی که مرا نهی فرمودی صرف کردم؟ و از من دورتر کیست که در قعر چاه باطل در افتاده ام و چه کس از من گستاخانه تر به کار زشت اقدام می کند؟ که هر گاه میان دعوت تو (به طاعت) و دعوت شیطان(به عصیان) ایستاده باشم، آنجا از پی شیطان می روم در حالی که در شناخت او نابینا نیستم و کارهای او را فراموش نکرده ام. و هم اینک یقین دارم که دعوت تو مرا به بهشت ابد می رساند و دعوت شیطان به آتش دوزخ می کشاند. پاک و منزهی تو ای خدا! چه قدر شگفت و عجب حیرت انگیز است این کار که من بر زیان خود دانسته گواهی می دهم و اسرار و راز پنهان خود را بر می شمارم. و عجیب تر و شگفت انگیز تر از این، آن است که تو بر من بردباری کرده و تعجیل در عقاب و کیفر گناهم نمی فرمایی و این برای آن نیست که مرا نزد تو کرامت و عزتی است، بلکه به صرف بردباری تو و فضل و کرم تو بر من است. تا مگر من از نافرمانیت که مستحق غضب توست پشیمان و مرتدع شوم و دست از گناهانی که خوار کننده و فرساینده ی من است بردارم. و دیگر از این جهت که تو عفو و بخشش از گناهانم را دوست تر داری از آنکه مرا عقاب کنی. بلکه ای خدای من! من آن چنانم که گناهانم بیشتر و آثارم زشت تر و افعالم شنیع تر، و جرات و بی باکیم در کار باطل بسی شدیدتر و بیداریم هنگام طاعتت بسی ضعیف و سست تر و آگاهی و مراقبتم برای وعده های قهر تو کم تر از آن است که بتوانم همه عیوبم را برای تو بشمارم یا قادر باشم که گناهانم را ذکر نمایم. و تنها با این سخنان نفس خود را توبیخ و سرزنش می کنم به طمع رافت و عطوفتت که اصلاح امر گنهکاران موقوف بر آن رافت است و به امید لطف و رحمتت که آزادی خطاکاران، بسته بدان رحمت است. ای خدا! این گردن (بی طاقت) من است که گناهان آن را باریک کرده، پس به عفو و بخششت آن را آزاد گردان؛ و این پشت من است که خطاها آن را سنگین نموده پس به لطف و احسان خود آن را سبک ساز. ای خدای من! اگر آن قدر به درگاهت گریه کنم و مژگان دیدگانم همه فرو ریزد و چنان ناله و فریاد زنم که صدایم قطع شود و آن قدر در طاعتت به پا بایستم که قدم هایم متلاشی گردد و چندان حضورت به رکوع پشت خم کنم که ستون فقراتم در هم شکند و چندان حضورت به سجده در افتم تا آن که حدقه چشمانم بیرون افتد و اگر خاک زمین را همه عمر بخورم و تا پایان عمرم آب گل آلود بنوشم و در خلال این احوال، همه را به ذکر تو مشغول باشم تا زبانم از تکلم فرو ماند و آن گاه از شرم و حیا به اطراف آسمان تو سر بلند نکنم، با این کارها هنوز هم مستوجب و مستحق محو یه گناه از معاصی(بسیار) خود نخواهم بود. و اگر تو مرا ببخشی آن گاه که مستوجب مغفرتت شوم و از گناهانم در گذری گاهی که مستحق عفوت گردم همانا این عفو و مغفرتت نه به استحقاق من لازم گشته و نه من لایق و سزاوار عفو و بخشایش حتمی تو گردیده ام، زیرا مجازاتم در اول معصیت و نا فرمانی تو آتش دوزخ است پس هر گاه تو مرا(به کیفر گناهم) عذاب کنی ابدا ظلم در حق من نکرده ای. خدای من! چون زشتی های مرا در پرده ی عفو خویش مستور ساختی و مرا رسوا نگردانیدی، و به کرمت با من مدارا کردی و تعجیل در عقابم نفرمودی، و به فضل و رحمت نا منتهایت نسبت به من بردباری کردی و نعمتت را بر من تغییر ندادی، و احسان و عطای خود را،(با قهر و غضب) تیره و مکدر نساختی، پس رحم کن بر طول تضرع و زاریم، و بر حال شدت فقر و مسکنتم، و بر بدی جایگاهم. خداوندا! مرا از ارتکاب معاصی حفظ فرما و پیوسته به کار طاعتت مشغول دار و حال انابه و بازگشت نیکو نصیبم فرما و به آب توبه، پاک و منزهم گردان و به عصمت و دوری از گناهان مرا موید فرما و با عافیت و آسایش، کارم را اصلاح گردان و حلاوت و شیرینی بخشش و مغفرت را به کام جانم بچشان و مرا رها شده ی بخششت و آزاد شده ی رحمتت گردان و برایم امان و ایمنی از خشم و قهرت را بنویس و مرا به آن در همین عالم دنیای عاجل پیش از فرا رسیدن آخرت بشارت ده، مژده ای که آن را بشناسم؛ و علامتی در آن به من نشان ده که آن را آشکارا دریابم. که البته این امر در مقابل رحمت واسعه تو مجالی تنگ نسازد و در برابر قدرت بی انتهای تو رنج و ملالی نیارد و در برابر حلمت کار دشواری نیست و نسبت به موهبت و عطایای تو که آیاتت دلالت بر آن دارد کار صعبی نخواهد بود؛ زیرا تو انجام می دهی هر چه بخواهی و بر آنچه اراده کنی حکم می فرمایی و همانا تو بر تمام امور عالم قادر و توانایی.

مرگ

گاه می اندیشم خبر مرگ مرا به تو چه کس خواهد داد؟ آن زمان که خبر مرگ مرا از کسی میشنوی، کاشکی روی تو را میدیدم شانه بالا زدنت را                            - بی قید و تکان دادن دستت                           - که مهم نیست زیاد! تکان دادن سر را                            - که عجب !! عاقبت مرد؟ افسوس !! کاشکی میدیدم !!!! من به خود میگویم : چه کسی باور کرد جنگل جان مرا ، آتش عشق تو خاکستر کرد؟ مردمان می گویند ... دل به دل راه قشنگی دارد که درونش همه مهر است و وفا !! و ندارد راهی به در خسته ی خاموش جفا ... حال من میگویم : دل به دل راه ندارد هرگز !! به یقین دل به دل راه اگر داشت تو می دانستی که نباید بروی!.. مرگ واسه خیلیا سخته واسه خیلیا آروم چقدر سخته وقتی میذارنت تو یه وجب جا آرومیه جای تاریک یه خونه باریک جایی که همه رفتنی هستیم اینو نوشته تاریخمرگ یعنی سکوت همه دردای دنیاقبر یعنی جایی که حتی تصور نمیکنی تو رویاگاهی واسه مومن خدا تنها راه چاره هستمرگ واسه همه آدما یه شروعی دوباره هستمرگ گاهی یه نعمت هست واسه بنده هابعضی وقتا پایان غصه هست و شروع خنده هاخدایا مارو پاک بکن بعد خاک امیدوارم منم بمیرم روزی پاک از تمام دوستانی که در نوشتن این پست کمک کردند ممنون.

خدایا

خداوندا! بنام تویی که آنچه خواستم بودی و منی که آنچه خواستی نبودم...

خدایا

خدایا! اگر ببخشایی، کیست که از تو سزاوارتر به عفو باشد؟ خدایا! اگر مرا به جرمم بگیری، دست‏ به دامان عفوت می‏زنم. و اگر مرا به گناهانم مؤاخذه کنی، تو را به بخشایشت‏ بازخواست می‏کنم. اگر در دوزخم افکنی، به دوزخیان اعلام خواهم کرد که:                                            تو را دوست دارم.
باز امشب حق صدایم کرده استوارد مهمانسرایم کرده استبا همه نقصی که در من بوده استباز هم او دعوتم بنموده استمهمانی شروع شد ای عاشقاننور حق کرده طلوع ای عاشقانباز مولا سفره داری می کنددعوت از عبد فراری می کند                         التماس دعا

بدون شرح

مردی در حال پولیش کردن اتومبیل جدیدش بود. کودک 4 ساله اش تکه سنگی را برداشت و بر روی بدنه اتومبیل خطوطی را انداخت.مرد آنچنان عصبانی شد که دست پسرش را در دست گرفت و چند بار محکم پشت دست او زد بدون آنکه به دلیل خشم متوجه شده باشد که با آچار پسرش را تنبیه نمود.در بیمارستان به سبب شکستگی های فراوان چهار انشگت دست پسر قطع شدوقتی که پسر چشمان اندوهناک پدرش را دید از او پرسید: پدر کی انگشتهای من در خواهند آمد !آن مرد آنقدر مغموم بود که هیچ نتوانست بگوید به سمت اتومبیل برگشت و چندین بار با لگد به آن زد.حیران و سرگردان از عمل خویش روبروی اتومبیل نشسته بود و به خطوطی که پسرش روی آن انداخته بود نگاه می کرد . او نوشته بود:                                                                                                                         " دوستت دارم پدر"

دلتنگی هایت...

میدانم هر از گاهی دلهاتان تنگ می شودهمان دلهای بزرگی که جای من در آن است !آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم ...دلتنگی هایت را از خودت بپرس ....  نگران هیچ چیز نباش !هنوز  من هستم . هنوز خدایت همان خداست ! هنوز روحت از جنس من است !اما من نمیخواهم تو همان باشی ! نگران شکستن دلت نباش ! شیشه برای شیشه است چون قرار است بشکند ....اما جنسش عوض نمی شود ...چون من شکست ناپذیر هستم ... چون مرا داری !چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را  می نوازد .....چون هر گاه تنها شدی تازه مرا یافتی .چون هر گاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیدم !!!!درست است مرا فراموش کردی اما من حتی سرانگشتانت را از یاد نبردم !دلم نمیخواهد غمت را ببینم .... میخواهم شاد باشی ....من گفتم و جعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم )و من هر شب که میخوابی روحت را نگه میدارم تا تازه شود ....نگران نباش ! دستان مهربانم قلبت را می فشارد .شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهاییمن هم دل به دلت بیدارم !فقط کافیست خوب گوش بسپاری...گوش کن...                                                         پروردگارت                                                         با عشق !!!!!!

...

وقتی می خوای گردنتو بخوارونی مواظب باش شاید خدا قلقلکی باشه.
شاید مرا دیگر نشناسی  شاید مرا به یاد  نیاوری . اما من تو را خوب می شناسم . ما همسایه شما بودیم و شما همسایه ما و همه مان همسایه خدا . یادم می آید گاهی وقتها می رفتی و زیر بال فرشته ها قایم می شدی.و من همه ی آسمان را دنبالت می گشتم . تو می خندیدی و من پشت خنده ها پیدایت می کردم . خوب یادم هست که آن روزها عاشق آفتاب بودی . توی دستت  قاچی از خورشید بود . نور از لای انگشت های نازکت می چکید . راه که می رفتی ردی از روشنی روی کهکشان می ماند . یادت می آید ؟ گاهی شیطنت می کردیم و می رفتیم  سراغ شیطان  . تو گلی بهشتی به سمتش پرت می کردی و او کفرش در می آمد . اما زورش به ما نمی رسید . فقط می گفت : همین که پایتان به زمین برسد  می دانم چطور از راه به درتان کنم . تو  شلوغ بودی  آرام و قرار  نداشتی . آسمان را روی  سرت  می گذاشتی  و شب تا  صبح از این ستاره به آن ستاره می پریدی و صبح که می شد در آغوش نور به خواب می رفتی . اما همیشه خواب زمین را می دیدی . آرزویی  رویاهای  تو را قلقلک  می داد . دلت می خواست به دنیا بیایی . و همیشه این را به خدا می گفتی . و آن قدر گفتی و گفتی تا خدا  به  دنیایت آورد . من هم همین کار را کردم بچه های دیگر هم . ما به دنیا آمدیم و همه چیز تمام شد . تو اسم مرا از یاد بردی و من اسم تو را ما دیگر نه همسایه ی هم بودیم و نه همسایه ی خدا . ما گم شدیم و خدا را گم کردیم ... دوست من همبازی بهشتی ام! نمی دانی چقدر دلم  برایت  تنگ شده . هنوز آخرین جمله خدا توی گوشم زنگ می زند : از قلب کوچک تو تا من یک راه مستقیم است اگر گم شدی از این راه بیا . بلند شو . از دلت شروع کن . شاید دوباره همدیگر را پیدا کنیم .