تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

یک رویا

خواب دیده بود در ساحل دریا در حال قدم زدن با خداست. روبه رو در پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگیش به نمایش در آمد. متوه شد که در هر صحنه دو جای پا در ماسه فرو رفته است یکی جای پای او و دیگری جای پای خدا، وقتی آخرین صحنه از زندگیش به نمایش در آمد، متوجه شد که خیلی از اوقات، در سخت ترین و ناراحت کننده ترین لحظات زندگی تنها بوده است و این موضوع او را رنجاند. و از خدا سوال کرد: "خدایا تو گفتی چناچه تصمیم بگیرم که با تو باشم همیشه همراه من خواهی بود. ولی متوجه شدم در بدترین شرایط زندگی فقط یک رد پا وجود دارد. نمی فهمم، چرا؟ نمی فهمم چرا در مواقعی که بیشترین احتیاج را به تو داشتم مرا تنها گذاشتی؟"و خدا پاسخ داد: "مخلوق عزیز و گرانقدر؛ من، تو را دوست دارم. هرگز تو را تنها نگذاشتم. زمانی که تو در آزمایش و رنج بودی، فقط یک جای پا می دیدی و این درست زمانی بود که من تو را در آغوش گرفته بودم."

ردپای خداوند...

اگر بگویم خدایی وجود ندارد مانند این است که بگویم فرهنگ لغات در اثر انفجار در یک چاپخانه پدید آمده است. مرد فرانسوی به همراه راهنمایی عرب از بیابان می گذشت. روزی نبود که مرد عرب بر روی شن های داغ زانو نزند و با خدایش راز و نیاز نکند. سرانجام یک روز عصر مرد کافر از مرد عرب پرسید: " از کجا می دانی که خدایی هست؟ " راهنما لحظه ای به او که نیشخند تمسخر آمیزی بر لب داشت نگاه کرد و بعد پاسخ داد: " از کجا می دانی که خدایی هست؟ از کجا فهمیدم که دیشب نه آدم که شتری از اینجا عبور کرده است؟ مگر از روی رد پای باقی مانده در شن ها نبود؟ " و با اشاره به خورشیدی که آخرین انوارش را از دامنافق جمع می کرد در ادامه گفت: " این رد پای انسان نیست "

گمت کردم...

دیشب واقعا گمت کردم باورم نمیشد که گم شده باشی مونده بودم چیکار کنم چه کسی رو صدا کنم نا خدا آگاه خودش رو صدا کردم واقعا شب سختی رو پشت سر گذاشتم هنوز باورم نمیشه. من و تو و گم شدن نه نمی تونه این جوری باشه...
هیچی نگو فقط دوسم داشته باش اینقده عیبامو به رخم نکش باور کن خودم میدونم چه عیبی دارم....

تولدت مبارک

با یک روز تاخیر تولدت رو تبریک میگم.... امیدوارم همیشه .... جای نقطه ها رو خودت پر کن....
زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد یک امید قلبی به تو گوید که خدا هنوز هست.
ای کاش همه ی فرصتها به گل سرخ می پیوست. ای کاش مردم برای تولد یک حرف شادمانی می کردند. ای کاش من وتو در آسمان راه  می افتادیم و از ماه نورانی تر می شدیم. آه! چه فرصتهای عزیزی را در جوی محله مان  گم  کردم ! چه صداهای  قشنگی را هیچوقت نشنیدم ! چه دستهای  گرمی را در صبحگاهان غربت نفشردم! چه سروها که به من سلام کردند و من سکوت کردم! چه ستاره ها که به  من نگاه کردند و من دیده از آنها بر گرفتم ! چه می توان گفت از آن همه  کلمه ای که در کناره ی صدای تو خاموش  ماندند ؟ و از آن همه عاشقی که شیرین را نمی شناختند و از آن همه پایی  که  با کویر آشنا نبودند و از آن همه دستی  که به تشیه ی فرهاد نرسیدند . ای کاش همه نفسها به تو می رسیدند و همه ی اشکها از نام  تو سرچشمه می گرفت و همه ی خنده ها با یاد تو طنین می انداخت . ای کاش من  بی  تو به سر نمی بردم . ای کاش من بی لبخند تو شب را به صبح نمی رساندم . آه! چه روزها  در پی  تو همه ی کوه ها را پشت سر گذاشتم  و چه شبها که در فراق تو به ماه خیره شدم . وقتی به  ماه  نگاه  می کنی  مرا به  یاد  بیاور!  وقتی  ستاره ها را در ایوان  تاریک  خانه ات می شماری نام  مرا زمزمه کن ! من آن کودک دیروزم که  در حیاط  مهربانی  تو هفت سنگ بازی می کرد و دریا را بیشتر از صخره ها دوست داشت و به همه ی پرستوها احترام می گذاشت و قلبش پر از شقایق بود. به امید روزی که دست سردم با گرمیه دستت آشنا بشه...                                                                             انشاا... امیدوارم این بار هم ناراحت نشده باشند                              "تقدیم به آزاده عشق ابدی سپهر"

خدای بزرگ...

خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .

یا زهرا...

یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیمهمچون طفلان دگر در خانه مادر داشتیمجد ما پیمبر از ما چهره پنهان کرد و مااز پیمبر یادگاری همچو زهرا داشتیممادر مظلومه ی ما نیز رفت از دست مامرگ او را کی به این تعجیل باور داشتیماندر آن روزی که آتش بر سرای ما زدندما در آن جا حال مرغ سوخته پر داشتیمدریغ آمد و رفت از جهان محسن در آن غوغاآرزوی دیدن روی برادر داشتیممادر ما خود ز حق می خواست مرگ خویش راورنه ما بهرش دعا با دیده تر داشتیمروزهای آخر عمرش ز ما رو می گرفتما هم از این غم دل پر اخگر چون علی داشتیمدر شب دفنش به ما معلوم شد این راز راتا ز روی نیلگونش بوسه ای بر داشتیماز کفن دستش بر آمد جسم ما را در برگرفتجسم او را همچو جان ما نیز در بر داشتیماز فراق روی مادر با پدر هر روز و شبدو برادر بزم ماتم با دو خواهر داشتیم   خانوم بمیرم برات که غریبی... غریبی هم اندازه داره...

تنهایی ام...

یادت باشه هیچ جا اینقدر شلوغ نیست که نتونی با خدا خلوت کنی. یادت باشه یادم بمونه.