تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی
بابایی تولدت مبارک!

بابایی نازم تولدت مبارک.

رفتی سفرم دلم برات تنگ شده.

دلم میخواست بغلت می کردم و می بوسیدمت.

از همون بوسهایی که بوی تنت رو میشه حس کنم.

عاشقتم بابایی...

عاشق مرامت...

عاشق افکارت...

عاشق دلت...

عاشق خودت...

بابایی جیگرم خیلی خیلی دوستت دارم.

هزار تا بوس واسه بابایی که خودش تکه.

خدایا!!!

شکرت واسه همه چی.

واسه خانواده ام.

تولد بابایی...

بابایی تولدت مبارک! بابایی نازم تولدت مبارک. رفتی سفرم دلم برات تنگ شده. دلم میخواست بغلت می کردم و می بوسیدمت. از همون بوسهایی که بوی تنت رو میشه حس کنم. عاشقتم بابایی... عاشق مرامت... عاشق افکارت... عاشق دلت... عاشق خودت... بابایی جیگرم خیلی خیلی دوستت دارم. هزار تا بوس واسه بابایی که خودش تکه. خدایا!!! شکرت واسه همه چی. واسه خانواده ام.

مواظب باش.

تمام غصه ها از همان جایی آغاز می شود که، ترازو بر میداری می افتی به جان دوست داشتنت، اندازه می گیری!!! حساب و کتاب می کنی و خدا نکند حساب و کتابت، برسد به آنجا، که زیادتر دوستش داشته ای، که زیادتر بخشیده ای، که زیادتر گذشته ای، به قدر یک ذره، یک ثانیه حتی!!! درست از همان جاست که توقع آغاز می شود. و توقع آغاز همه ی رنج هایی است که به نام عشق می بریم...
می زنم به سلامتی حرفهای دلم که به کسی نگفتم... می زنم به سلامتی اینکه کوه درد بودم ولی دم نزدم... می زنم به سلامتی تنهاییام که هیچ وقت تنهام نذاشت... می زنم به سلامتی آرزوهایی که هیچ وقت لمسشون نکردم...   بازم می زنم به سلامتی خودم که دردودل همه رو گوش دادم، اما جایی درد و دل نکردم...
چی میشد زمین امروز دهن باز می کرد و.... خدایا!!! نکنه توام دلت گرفته ست؟ غصه نخور درست میشه منم بزرگ میشم آدم میشم بنده ی خوبی میشم. تو فقط غصه نخور...

هیچی نگو...

دهانم "پر" از حرف است اما با دهان "پر" نباید حرف زد...   این روزا هر کی به من میرسه میگه بیخیال باش! آخه چجوری؟ میگم بابا این چیزی توی سینه ام می تپه قلبه بخدا قلبه سنگ نیست! نمی دونم فهمیدن این موضوع اینقده سخت بود که دوباره بحث رو شروع کردی؟ اولش هیچی نگفتم اما هی گفت، گفت و گفت... مثل همیشه یه جمله گفتم و بحث رو جمع کردم. سکوت کرد هیچی نگفت. از دلش خبر داشتم اونم همین طور... این بار شاهد هم داشتم... اما اونم ساکت شد... قلبم داشت می ترکید... تپش گرفتم. صداش گوش خراش شده بود. چنان می کوبید و از سینه ام می زد بیرون که، یه دفعه گفت: چرا قلبت ...؟ هول شد برام آبمیوه آورد گفتم: نمی خورم گفت: لج نکن چیزی نگفتم بی صدا آبمیوه رو سر کشیدم توی دلم فریاد زدم گفتم: ای کاش بجای آبمیوه ... خزیدم گوشه ای می دونست نباید کاری به کارم نداشته باشه. ... دلم به تو خوش بود. نمی دونم چرا دلخوشیام اینقده کم شده؟ *** خدایا!!! بازم سکوت می کنم. دیگه برام مهم نیست که چجوری قضاوتم می کنن... از نیمه خیلی گذشته شب... فردا باید این طرح رو تحویل بدم. فقط خودت مراقبم باش. با این حال داغونم حال کسی رو نگیرم. حوصله دعوا و جنگ ندارم. اما اگه بخواد دور و برم بچرخه خودش می دونه... پس هوامو داشته باش. با کسی شاخ تو شاخ نشم... چقده راحت لحظه خوش آدم تلخ میشه...

حرف کذایی...

وقتی اومدم بیرون هوا بسیار عالی و بهاری بود. نفس عمیقی کشیدم... ریه هامو پر کردم از اکسیژن خدا. بعد دست راستمو مشت کردم، کوبیدم روی قلبم. گفتم: ای بی معرفت... بالاخره کار خودتو کردی... تو دلم فریاد زدم، گفتم ای رفیق نیمه راه. باشه بکوب منم می کوبم... تو توی سینه من بر طبل بی عاری. *** خدایا!!! بازم شکرت فقط و فقط شکرت حال می کنم وقتی اینجوری باهام حال می کنی. آی خدا کجایی؟؟؟ خودتو و حالتو ضد حالتو می خرم.

بازم دلم...

بدجور دلم گرفته! حالم مثل حال و هوای شهر ابری شده. می دونم دیگه تکراری شده این حالم. اما هستم. بازم میگم... بازم می نویسم... بغض سنگینی توی گلوم گیر کرده. نه پایین میره نه بالا میاد! فقط مال امروز نیست... چند روزی میشه که زخم می خورم. اصلا حس خوبی نیست. امروز همش تو فاز ... بودم. عادت ندارم به حرف زدن. وقتی با خشمت خفه ام می کنی، دیگه حرفی واسه گفتن نمی مونه! حتی اینجا هم دیگه امن نیست. حالم خوبه اما تو مثل همیشه...   اما امروز دلم میخواد با تو حرف بزنم. خدایا!!! تو چرا دلت گرفته ست؟ نه حالمو می پرسی نه حالمو می گیری. خدایا!!! تو چرا ساکتی؟؟؟ نکنه توام روزه ی سکوت گرفتی؟؟؟ فدای اون حال و هوات... خدایا!!! دلم کوه میخواد... برم اونجا فریاد بزنم... خسته ام، خسته!!!   تو رفتی بالا و خدا شدی، من موندم این پایین و جدا شدم.   هر آدم سیگاری برای خودش داستانی داره، قبل از اینکه بهش بگی: سیگار می کشتت، بدون یه چیزی همین الان داره اونو می کشتش!!!

بوی کافور میاد!!!

آدم اگه بدونه آخرین عکس زندیگیش، کدوم عکس قراره باشه، هیچ وقت اون عکسو نمیاندازه!!! *** نفس هامو می خری؟؟؟ میخوان ازم بگیرنش... *** یک صندلی خالی کنار رویاهام از آن توست، بشینی یا بری دوستت دارم !   بوی سدر و کافور رو خوب حس می کنم!

بازم هست...

خدایا!!! هیچی ندارم بگم. امروزم مال تو ... ببر با خودت اونجایی که من نیستم. خدایا!!! همه ی حالتو عشقه. می خرمش... فروشنده ای؟؟؟