تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی
خدایا!!! بس نیست؟؟؟ این همه خوشی به نظرت کجای دلم جا میشه؟؟؟ فک نمی کنی تحملش رو نداشته باشم؟؟؟ نمیگی ... پس این خنده ها و قهقه ها کجاست؟؟؟ واسه یه بارم که شده قلقلک بده بذار بخندم. منم آدمم دلم خنده می خواد. زخمهارو می کشم ... تلخیهارو می کشم ... نفس می کشم، خواستی نمی کشم ... خدایا!!! باش با من...
تولد امروز با تولد دیروز خیلی فرق داره دیروز یه روز دیگه بود امروز هم... دلم پر شده از حرفهایی که ... بذا یه بارم که شده بنویسم از اول بنویسم بگم چی بودیم؟ چی شدیم؟ چی قراره بشیم؟ تویی که تمام افکار منو در مورد... واسه همیشه بهم ریختی. هیچ وقت فکرشو نمی کردم اینقده راحت از ذهنت پاک بشم. هیچ وقت تصورشو نمی کردم من و تو این همه از هم دور باشیم. هیچ وقت نمی تونستم تورو از یادم ببرم. یعنی این همه سال؟؟؟ همش باد فنا شد؟؟؟ تویی که یه صندوقچه ازم داشتی. تویی که خیلی راحت زدی زیر حرفت. تمام وابستگیات دروغ بود... بدون من حتی نمی نوشتی! چطور فراموش شدم؟؟؟ تا لحظه آخر باهات اومدم. همراهیت کردم بهت ثابت کردم دست دادن یعنی چی؟ در عوض تو؟؟؟ منو توی بهترین روز زندگیت فراموش کردی!!! من فقط غم خوارت شدم. پا به پای گریه هات بودم. اما وقتی خندیدی... یادش بخیر!!! حالا دیگه دیر شده واسه جبران! می دونستی اخلاقم بده. می دونستی اگه ازت رو بر گردونم دیگه تمومه. می دونستی حسادت بدی دارم... حالا با این اوضاع توقع نداشته باش جواب سلام ت رو بدم. دیگه تموم شد. اما هنوز روز تولدت رو یادم نرفته. تولدت رو با کلی گلایه بهت تبریک میگم. هیچ وقت نخواهی فهمید که چی شده!!! بهت نگفتم تا خوش باشی...   نسیم نسیم نسیم... این عدد ۲۰ یه روزی واسه جفتمون مقدس بود. هم تو ۲۰ داری هم من. واسه اش حکمتی ساخته بودیم. یادش بخیر!!! چه زود دیر میشه. همین حالا هم دیر شده...

تولد عزیزم...

عزیزم تولدت مبارک!!! ببخش که حالم... نشد برات تولد بگیرم...   قرار شده وقتی بزرگ شد، آرزوهاش هم بزرگ بشه!  یه مرد خوش غیرت بشه! که بهش افتخار کنیم!
تلخ بود مث اسپرسو... شب قبل، از آموزشگاه اس فرستادن ازم خواسته شده بود سر کلاس حاضر بشم! نمیخواستم برم اما مجبورم چون جلسه اول بود، که توی سال جدید برگزار میشد، باید می رفتم. صبح کارامو ردیف کردم. لباس مرتب پوشیدم. با اینکه وضع جسمانی خوبی نداشتم اما خیلی ناراحت نبودم. دلم واسه بعضی از بچه های کلاس تنگ شده بود.بیشتر واسه کارام... خلاصه بطرف آموزشگاه راه افتادم. بین راه یکی از شاگرامو دیدم سوارش کردم. خیلی از دیدنم هیجان زده شده بود... باهم بطرف آموزشگاه به مسیرمون ادامه دادیم. جلوی آموزشگاه طبق معمول همیشه که سر پارک کردن ماشین من جنگی راه میافته، توقف کردم خواستم ماشینو پاک کنم که دوباره... بالاخره با جسارت تمام پارک کردم. از ماشین پیاده شدم دیدم یه بسته جا مونده روی صندلی عقب. از... پرسیدم وسایلت جا مونده تو ماشینم. گفت: نه مال من نیست. گفتم: مال منم نیست. با خنده گفت: چرا مال شماست! دوزاریم افتاد دیگه چیزی نگفتم. فهمیدم که طبق عادتش واسه من سوغاتی آورده. این بار از شیراز... زنگ آموزشگاه رو زده بود. تا من بیام در آموزشگاه باز شده بود. همزمان چند نفر دیگه هم جلوی در ایستاده بودن. همشون به احترام من صبر کرده بودن. وقتی منو دیدن سلام و احوالپرسی گرمی کردن. با بعضیاشون روبوسی کردم. اخلاق منو می دونستن با هر کسی... اول من وارد آموزشگاه شدم پله هارو دوتا یکی طی کردم. تا در آموزشگاه رو باز کردم چشمم به یه دسته گل بزرگی، که با روبان مشکی خوشگلی تزئین شده بود و کنارش هم یه ظرف خرما گذاشته بودند، افتاد!!! خودمو باختم وقتی چشمم به نوشته ی زیر دسته گل افتاد دیگه هیچی نفهمیدم. همون جا در آستانه ی در، از حال رفتم. بچه هایی که پشت سر من اومده بودن بالا، منو از پشت گرفتن که نقش زمین نشم. تقریبا چیزی دیگه یادم نمیاد... *** یواش یواش حس کردم یکی داره آب میپاشه روی صورتم،  و با دستش آروم روی صورتم می زنه. بخودم اومدم چشام سیاهی می رفت کلاس روی سرم می چرخید. *** یکی از بچه های آموزشگاه به رحمت خدا رفته بود! *** وقتی حالم اومد سرجاش پرسیدم: چی شده؟ کی اینجوری شده؟ چرا کسی منو خبر نکرد؟ یکی از بستگان نزدیکش شاگرد خودم بود. ازش پرسیدم برام بگو... خیلی آدم عاقل و پخته ای بود. اولش با من من کردن گفت: سکته کرده. گفتم: امکان نداره مگه میشه ؟ گفت: دیگه شده! بلند شدم چشمم به استاد و بقیه افتاد. تازه یادم افتاده بود که با رئیس و مسئول آموزشگاه سلام و علیک نکردم. ازشون عذرخواهی کردم و... نشستم یه گوشه ای... بچه ها دوره ام کردن هر کدوم میخواستن آروم باشم. دوباره نگاهمو چرخوندم طرفش گفتم: آخه چرا؟ استاد گفت: بابا اون به طرز فجعی خود کشی کرد. اینو که گفت دیگه... تا ذهنمو جمع و جور کنم یکی از بچه ها گفت لابد خودشو سوزونده؟ استاد گفت: بله!!! روی خودش نفت ریخته و ... 100% سوختگی داشته واسه همین... گفتم: چند روز میشه؟ گفت: سوم فروردین! گفتم: چرا کسی بهم خبر نداد؟ دیگه جوابی نداشتن. بیشتر زوم کردم. گفتم:.... گفت: حتی نشده غسلش بدن کمی گلاب ریختن روی تنش و دفنش کردن! دیگه نمیشد بهت بگیم چون می دونیم... راست می گفتن من تحمل ... اما با این حال ول کن قضیه نبودم. هیچی نگفتم و زدم بیرون. خیلی سعی کردن که جلوی منو بگیرن اما نشد... به کسی نگفتم وقت دکتر دارم. باید می رفتم. زخمهام بس نبود قلبمم این جوری زخم شد... *** ای خدا!!! تا کی باید این زنجیره ادامه داشته باشه و من شاهد این اتفاقات باشم؟ خدایا!!! بازم شکرت. حالمو نپرس! چون پرسیدن نداره...
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
اینجا فقط منم و من. منی که واسه خودش یه من بود! جاده می رفت! منم رفتم. دوست داشتم بازم برم این بار تا آخرش! ولی نشد! بین راه ایستادم! به عقب نگاهی انداختم. دیگه نرفتم... ادامه ندادم، موندم، موندم و کمی درجا زدم! دیگه یارای رفتن نبودم! قلبم... آخ قلبم... قلبم از حرکت می ایستاد. تند و تند  و تند می زد! تپش داشت! صدای ترکیدنش رو شنیدم. مثل یه بمب ساعتی می موند! وقتی منفجر شد، منم باهاش متلاشی شدم! هر تیکه از وجودم به طرفی افتاد! بلند شدم. قلبم رو جمع کردم! تکه تکه از وجودم رو که توی جاده جا مونده بود، یه جا جمع کردم. باز شدم همون که بودم. ولی این بار کمی مقاوم تر. بار اول نبود که زمین می خوردم. ولی هر بار یه زخم به زخم هام اضافه میشد! زخمی که یادم می انداخت، کجای دنیام!؟؟؟ در چند قدمی این دنیا ایستادم! دوباره روز از نو روزی از نو! دلم میخواست سفر بعدی رو با تو باشم! اینجا همه چیز به ظاهر خوبه، ولی نیست!!! *** خدایا!!! شکرت!!! واسه این همه ناخوشی، که حداقل می فهمم منو از یاد نبردی! خدایا!!! شکرت!!! واسه این همه درد، که یادم می اندازی هنوز هستی!

بام تهران

نفس نفس نفس... این نفس گفتنت رو کم دارم! 2 روز میشه که واقعا نفس نکشیدم! آخه بهم نگفتی : نفس... وقتی کسی نیست یادم بندازه ! منم دیگه نمی کشم.... *** خدایا!!! شکرت، تمام غمهامو عشقه! امشب بام تهران جذابیت خاصی داره! بام تهران واسه خیلیا خاطره ست... وقتی بالای اون می ایستی یه حس غرور خاصی بهت دست میده! وقتی اون بالایی انگاری توی ابرها سیر می کنی!!! وقتی هزینه ی گزافی واسه، ورود به رستوران گردونش پرداخت می کنی بازم خوبی! *** حالا این طرف بام، اما وقتی واسه وقت دکتر گرفتن، همش پشت خط می مونی دیگه حالت خوب نیست. وقتی واسه  ام آر آی رفتن بهت میگن، ساعت2 بامداد اینجا باش دیگه خوشحال نیستی. چون باید تا بام تهران با استرس پرواز کنی!!! *** این بام و اون بام در کنار هم قرار دارند. *** بهترین فوق تخصص ها واسه این بام هست. حتی اگه فقط بخوای بهشون سلام عرض کنی، باید یه ویزیت کلان پرداخت کنی! حتی اون یکی بام تهران هم فوق تخصص های خوبی داره. واقعا معنی یک بام و دو هوا بودن رو اینجا میشه فهمید... *** یه روزی روی بام تهران داشتم از هیجان سنگ کوب می کردم. حالا روی این بام تهران از استرس و هیجان دارم سنگ کوب می کنم. عجب دنیایی شده...
بازم به وقت قلبم ... نفس نفس نفس ... کشیدم!!! اما دیگه تموم شد!!! وقتی همه چی با ... بهم میریزه!  دیگه چیزی نمی مونه که ... بر گشتم اما ای کاش مونده بودم! دوباره هوا سنگین شد! همه چیز انگار برگشت. مثل همیشه خوبم.... اما تو باور نکن!!! زخمت، عمق زخمو تشدید کرد! کاش بجای دستت بودم!

یه تیکه از قلبم...

کوه کوه کوه... دشت دشت دشت... قلبمو اینجا جا میذارم و میرم! یه تیکه از قلبم مال اینجاست همین جا هم دفنش می کنم. اینجارو با همه ی دلتنگیاش دوست دارم. این دلتنگیاشه که منو شیفته ی خودش می کنه. راستی! باران می بارد، آن هم به چه زیبایی!!! چتر ندارم!!! اومدم که خیس بشم... دلم تنگه واسه بارون! واسه اینجا، واسه تو، واسه خودم، دلتنگم! تمام روزمو دادم به... بذارید اینجاش دیگه مال خودم باشه. بخدا دلم تنگه واسه خودم! عادت می کنم! به این هم عادت می کنم. دارم عادت می کنم. که اینم به نداشته هام اضافه کنم! نگران نباش همه چی خوبه! اما مثل همیشه..... *** غریبه نیست، خودیه!!! *** خدایا!!! بازم خودتو عشقه.
دلم میخواد فقط بنویسم... بنویسم تا همه بدونن که اینجا چقده قشنگه! هر وقت میام اینجا انگاری قلب جامونده ام رو پیدا می کنم! اونقده فاز اینجا قشنگ و آرومه که فقط خدا میدونه چه حسی دارم! عاشق سکوتم... سکوت کن که سکوت از همه بهتره. سکوت کن که سکوت حرف آخره. من باید اینجا به دنیا میومدم! فصل های اینجا واقعیه! بهارش آلرژی نداره. تابستونش تب نداره. پاییزش سرفه های سنگین نداره. زمستونش آسم و آلودگی تلخ نداره. خیلی خیلی خیلی قشنگه! آرزومه اینجا بمیرم. خاک اینجا با وفاست! صدای قلبها رو می شنوم! اینجا آسمونش آبی واقعیه! کسی رنگش نکرده. خورشیدش هم فرق داره. اونقده گرمه که نه تنها تبمو بالا نمیبره بلکه دلمو داغ می کنه، اما آزارم نمیده. اکسیژنش هم خالصه!!! عیارش بالاست... با هیچی نمیشه سنجید. وقتی روی ترازو بذاری می فهمی باهاش چند، چندی! *** نفس نفس نفس نفس نفس... فقط نفس میکشم دلم میخواد تمام اکسیژن های اینجا مال من بود. دلم میخواست توی صندوقم جا میشد. همه رو با خودم میاوردم. من حسودم... دلم میخواست مال من بود. مال خود، خودم! وقتی میگی: نفس! تمام قلبم یه جا سنگ کوب می کنه! بخاطر اینکه اکسیژن کم دارم! *** خدایا!!! مطمئنی که من نباید اینجا باشم؟ آخه قربونت برم وقتی همه چی دست تو بوده، حداقل انتخاب این یکی رو به خودم واگذار می کردی!!! میخوام اینجا بمونم. میخوام اینجا بمونم و اینجا بمیرم! میدونم خواسته ی زیادی واسه تو نیست! خودمو سپردم دست تو... میخوام اینجا، توی دشت، بغل تو بمیرم!   خدایا!!! آغوشت رو کم دارم. منو بغل کن با خودت ببر...