تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

نه وریبسن منه...

یالان وردین، حق ورمدین! تاج وردین، تخت ورمدین! آغیز وردین، سوز ورمدین! آغلاماخ وردین،گوز ورمدین! نه وریبسن منه، آلامیسان دونیا؟؟؟ اوره وردین، یار ورمدین! اوجا داغ وردین، قار ورمدین! ساز وردین، قارمان ورمدین! درد وردین، درمان ورمدین! نه وریبسن منه، آلامیسان دونیا؟؟؟   شاعرش یه اسطوره ست!

دلتنگیهامو قورت دادم...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
خدایا!!! قربون دستت این قلب رئوف و مهربون رو از من بگیر بجاش یه تیکه سنگ بده انگاری اینجوری راحت تر زندگی می کنم. دیگه خسته شدم از اینکه غم خوار دیگران باشم. میخوام مثل بقیه آزاد باشم انگاری تو قفسم خدایا!!! دیگه دوست ندارم خوب باشم مگه اونایی که بد بودن چه اتفاقی براشون افتاده؟ مگه من که همه میگن خوبم، چه گلی به سر زندگیم زدم؟ خوب همه ازم کولی گرفتن، اما خودشون یه دور بهم کولی ندادن! چرا؟؟؟ چند روز پشت سر هم بجای اینکه بخندم پا به پای بقیه گریه کردم چرا؟؟؟ مگه عید نیست؟ مگه نباید توی عید بگی، بخندی...؟؟؟ مگه به من نیومده خوش باشم؟ چرا باید توی این روزا بیشتر تنها بشم؟؟؟ چرا باید این حس تا ابد با من باشه؟؟؟ *** عزیزم کجایی؟؟؟ دلم تنگ شده! د ل م ت ن گ ش د ه! دل تنگ ش دم .... از دردهای تو بهم ریختم خوبه هنوز واسه من می نالی ناخوشیهاتو دوست ندارم اما فقط تورو دارم دیگه... از سفر برگشتی انگاری همه چی داره بر می گرده خوشحالم که هنوز دارمت! کنارمی... ممنونتم خدا!!!
یکی بود، هنوزم هست، اما دیگه نیست... یه چیزی گم کردم، یه تیکه از قلبم رو جا گذاشتم... نیمه شب شده دقیقا ۲:۴۰ دقیقه بامداد اما من همچنان دارم از درد به خودم می پیچم کجایی؟ که بهت بگم تب دارم! دلم میخواست بدونی وقتی درجه حرارت تنم به ۴۰ میرسه متوقف میشه درست همون نقطه چندین ساعت مهمونم میشه کجایی؟ وقتی نیستی انگاری دیگه نیستی!!! بازم برگشتم به همون حالی که خوش نیست برگشتم سر خونه ی اول همون خونه ی که سال گذشته دقیقا توی یه همچین روزی... چند وقتی بود که عادت کرده بودم یه گوشه ی دنجی می نالیدم اون گوشه ی دنج خیلی زود دردامو از یادم می برد اما دیگه اون گوشه رو ندارم الان انگاری توی کویرم یه جایی که نه در داره نه دیوار حس بدیه حسی که خیلی وقت بود دیگه مهمون دلم نبود خدایا!!! من قلبمو میخوام دلم میخواد یه گوشه ای باشه که اونجا پناه بگیرم با خمپاره زدن سنگرمو خراب کردن یه روزی میرم اما بدون این درد پایان زندگی نیست!!! حالم خرابه داغونم، داغون آی خدا!!! من قلبمو از تو میخوام لازمش دارم میخوام برام بتپه صداشو کم دارم توی ظاهر خندیدم گذاشتم بعضیا به خنده هام حسرت ببرن نخواستم بدونن ته قلبم سوارخ شده هر چی خوشی هست از ته قلبم داره می چکه زمین وقتی نیستی وقتی ندارمت وقتی .... بیخیال ... بدون میرم.... کم اوردم... دعا کن، کم بیارم، اما بر نگردم دعا کن این آخرین خط از دفتر زندگیم باشه
خیلی وقته دیگه توی تنگ نیستم! افتادم توی دریا... گفته بودم مواظبم باش. یه روزی از دستت سر می خورم!

نامردمی ها!

از این همه نامردمی ها قلبم داره میمیره کم کم من از تو می پرسم خدایا! اینجا زمینه یا جهنم؟؟؟ وقتی برای گریه کردن باید از این دنیا جدا شد وقتی واسه آزاد بودن باید اسیر آدما شد میگن وقتی میخوای از این همه بدبختی راحت شی یا باید بگذری از جون یا هم رنگ جماعت شی باید اونی شی که میگن باید اونی شی که میخوان چه رنجی داره تن دادن به این قانون بی وجدان چقد کج میشه وقتی که زمین برعکس می چرخه یا هر آغاز شیرینی همیشه آخرش تلخه زمین درگیر ابراز یه جور آفتاب و مهتابه زمان سر گیجه میگیره خدا تو آسمون خوابه توی دنیایی که هر روزش مثل دیروز میمونه مصیبت میشه وقتی که زمین میچرخه وارونه ولی ایکاش وقتی که زمین میچرخه وارونه منو بفرسته چند سالی عقب تر بر نگردونه شاید تو این ظلمت خدایا!!! تو ساحلو از یاد بردی، گم شد تو دریا کشتی عشق سکانو دست کی سپردی؟؟؟ اینجا سر هر چهار و پنجش این خلق درگیر نبردند حق با ملائک بود وقتی، با ناامیدی سجده کردند
نمیدونم چرا دو سال میشه که من اولین روز عید باید اینجوری دپرس بشم؟ پرم از گریه گریه کردم امروز بجای اینکه بخندم. انگاری هر جا که میرم درد از من جلوتر خودشو رسونده اونجا. آخه چرا؟ فاز خوبی نیست! حالم خرابه! چرا نباید خنده هام دوام داشته باشه؟ به من نیومده بخندم؟ خب بگو؟؟؟ داغون شدم زیر این نگاه ها زیر این حرفها آخه چرا؟؟؟ چرا باید غمهاشون سنگینی کنه روی دوشم؟ چرا باید شاهد چیزایی باشم که واقعا به من ربطی نداره؟ چرا باید تورو روی تخت مریضی ببینم؟ چرا این شوق کودکانه ی امروزم، باید اینجوری بشه؟ چرا باید روز عید تو واسه من گریه کنی،منم یاد دردام بیافتم و واسه تو گریه کنم؟ چرا باید اولین ساعات سال رو اینجوری شروع کنم؟ چرا نباید هفت سین داشته باشم؟اونم بخاطر... چرا این درد که سال گذشته فقط یه آرزو بود، حالا بشه زخم؟ چرا دیگه نباید خنده رو، روی لبهای تو ببینم؟ چرا از خودت گذشتی، تا به خودت برسی؟ خدایا!!! چرا ندارمت؟ چرا امروزم حداقل مثل دیروزم نیست؟ امتحان سختیه دیگه له شدم بسه دیگه ظرفیتم دیگه تموم شده! حالا... بذار تبریک بگم به اونایی که کنارم هستن اما ایکاش نبودن! تبریک به اونایی که دوستشون دارم اما ندارمشون مثل تو! تبریک به اونایی که تو جمعشون منو راه دادن تا واسه ام دردودل کنن، اما خنده هاشونو واسه یکی دیگه بردن مثل خودت! آره خود تو، خوب گرفتی! تبریک به اونایی که تو ظاهر دوستتم داشتن اما خنجر فرو کردن توی قلبم! خدایا!!! اینا چیزای کمی نبود که ازش بگذرم... بیخیال بشم، نبینمشون، وقتی آزارم میده چه جوری ؟

آخرین دقایق...

آخرین لحظه هاست هیچ حسی ندارم نه شوری نه هیجانی انگاری عید فقط واسه بچگیهام بود لج کردم با خودم با تو با همه دعایی نمی کنم هنوز توی دعای سال گذشته موندم هفت سین هم نچیدم چون هفت سینی که سال ۹۱ چیدم... فقط ازش خواستم غم عزیزم رو ازش دور کنه همین. فقط قلبم که می زنه قلبم بدجور تند تند می زنه... اما مثل قلب تو نمیگه: گوب گوب گوب گوش کن... قلبت واسه من میزنه.... فقط واسه تو دعا می کنم.

موهاشو...

موهاش دریا بود دنیامو زیبا کرد فهمید دیوونه ام موهاشو کوتاه کرد...   آی خدا!!! چه کردند ...

تبریک تلخ...

ببخش اگه حرفام تلخه مثل شربت سرفه امروز روز پرستار بود میخوام تبریک بگم به همه ی پرستارهای عزیز تبریک به اون پرستاری که واسه اولین بار تمام ذهنیت منو در مورد این شغل شریف بهم ریخت! ... تبریک به اون پرستاری که وقتی روی تخت ریکاوری بودم و از شدت درد و بیهوشی ناله می کردم اومد جلو و بهم گفت: مریضی مال خودته دردش هم مال خودته! تبریک به اون پرستاری که بعد از سه روز آب نخوردن  وقتی ازش آب خواستم، سرم داد زد و گفت: سرم داری تا وقتی که سرمو نکشیدی نمی تونی آب بخوری! گفتم حداقل یه دستمال تر بهم بدید لب و دهانم بد جور تلخ و خشک شده. تبریک به اون پرستاری که وقتی سرم توی دستم تموم شده بود زنگو زدم، اما اون خودشو بعد از یک ساعت بهم رسوند. توی این یک ساعت هر چی هوا بود وارد رگ دستم شد و دستمو از سفیدی به سیاهی همیشگی تبدیل کرد دیگه پیش خودش فک نکرد که اون رگ، تنها رگ پر خون، توی تن من بود و منو با یه پارگی توی رگ دستم تنها گذاشت و رفت. تبریک به اون پرستاری که وقتی فهمید دارم ادای خوب بودن رو در میارم زودی خودشو باخت و از سمت پرستاریش کناره گیری کرد. و حتی نفهمید که آدمی که هنوز درجه حرارات بدنش بالاست نباید ... تبریک به اون پرستاری که وقتی آنژیو کت... تبریک به اون پرستاری که با کمال خشونت، دسته گل بزرگ رز رو که واسه عیادتم اورده بودن رو انداخت توی سطل زباله. و اصلا پیش خودش فک نکرد که همون رز چقده به من روح و جان میده. همه ی این تبریک ها واسه پرستارهای بیمارستانهای خصوصی بود. حالا ببین تبریک های پرستارهای بیمارستانهای دولتی چی میشه... وای خدا!!! ایناست درد اونایی که حداقل یه بار گذرشون به بیمارستان و سر و کله زدن با پرستارها افتاده. خدا نصیب نکنه. در کنار اینا واسه خودم یه پا متخصص شدم اگه این بار مسیرم به اتاق عمل بیافته دیگه میدونم چیکار کنم حالم بهم میخوره از همه شون. میگم خوبم اما تو باور نکن.