تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی
...   چرا اینقدر نگاهت بی قراره؟ چرا این خونه آرامش نداره؟ بگو کی زندگیتو تلخ کرده؟ چرا دست های تو اینقدر سرده؟ کدوم بی رحمی رویاتو سوزونده؟ که از لبخند تو چیزی نمونده؟ نمیذارم که چشمات خیس باشن دارم میرم تا حالت روبه راه شه   میونه این همه نا مهربونی دارم میرم که تو عاشق بمونی شکسته این دل غمگین و تنگم دارم میرم با یه دنیا بجنگم جدایی از تو سخته، اما میرم میرم تا خنده هاتو پس بگیرم حالا که بغضمون طاقت نداره چه خوب میشه اگه بارون بباره   حلالم کن اگر که گریه کردم دعا کن ،کم نیارم، بر نگردم! از امشب با خیالت همنشینم دعا کن خوابتو هر شب ببینم نمی دونی که قبل از رفتن من چه مردایی که رفتن ، برنگشتن چشای خیلیا از عشق تر شد دلاشون به خدا نزدیکتر شد   منم باید برم طاقت ندارم دیگه خواب خوشو راحت ندارم توام هر شب بشین ماهو نگا کن برای حال و روز من دعا کن توی لشکر که لبریز از غروره با مردی که نگاهش مثل نوره کنار هم توی دنیای دیگه یه روز دنیا به ما تبریک میگه
من همانم که می دانم در روز روحت چه جراحت هایی برمی دارد ، و در شب روحت را در خواب به تمامی باز می ستانم ،  تا به آن آرامش دهم و روز بعد دوباره آن را به زندگی برمی انگیزانم ، و تا مرگت که به سویم باز گردی به این کار ادامه می دهم... چرا خاک روم میریزید چشم هام بازه مگه نمی بینید هنوز خیلی جوونم نذارید اینجا بمونم مردم حلالم کنید دارم میمیرم جوون میمیرم مردم حلالم کنید

یه درد تکراری...

این روزا دنیا هر لحظه و هر دقیقه، بیشتر از قبل روی سرم آوار میشه. هیچ حال خوشی ندارم، می دونم این حرفم دیگه تکراری شده. اما دیگه حرفی غیر از این واسه گفتن ندارم. خدا خیلی چیزا رو به آدم میده، اما گاهی خیلی دیر!!! دردم دیگه دردی شده که نمیتونم بگم، حتی اینجا!!! هر روز منتظرم که یه معجزه توی زندگیم اتفاق بیافته! ایکاش تورو هم نداشتم!!! بد عادت شدم، می دونم! با شناختی که از خودم دارم میدونم دردم ... وقتی نمیخندی، چجوری بخندم؟؟؟ وقتی حالمو می پرسی نمیدونم چی بگم؟؟؟ چند وقته دنبال بهانه ام که یه دل سیر گریه کنم... به بهونه ای خودمو توی اتاقم حبس کردم و تا می تونستم گریه کردم! اما دیگه برام مهم نبود که بهونه ی گریه هام چیه؟ فقط میخواستم گریه کنم همین... *** صبح خیلی زود از خونه زدم بیرون به نیت ورزش کردن. به ورزش احتیاج داشتم باید دوباره می ساختمش. روح مرده رو باید یه جوری زنده می کردم. وقتی حوصله ات از اندوهم سر رفت دیگه بریدم. به خودم گفتم امروزمو باید دوباره... رفتم و رفتم تا رسیدم به پای کوه همیشگی!!! پای کوه ایستادم نگاهی به پاهام انداختم! گفتم: پایه ای؟ نذاشتم جواب بده. به ضربان قلبم گوش دادم... نا منظم بود صداش جوابگوی همه چی بود. اما... بهش گفتم: تو چی ؟ پایه ای؟ می دونستم جا می زنه ولی بازم به حرفش گوش ندادم. بسم الله گفتم و رفتم. رفتم و رفتم اونقده رفتم تا رسیدم به برفها. اونجا دیگه فقط برف بود و یخ و سرما... دیگه جا موندم. نتونستم ادامه بدم... به صخره ای تکیه دادم و نشستم. اون وقت صبح کسی نبود. رفته بودم که فریاد بزنم اما... باز هم بغضمو بلعیدم و توی سینه ام حبسش کردم...   گفتم: بمون همون جا! بیرون جای تو نیست. بمون توی سینه که کسی این روزا تورو نمیخره!   دنیای ما خار داره.... بیابوناش مار داره....

بازم دلتنگم...

خودی ها غریبه شدن، غریبه ها خودی... اینه رسم روزگار... اگه درد خودم بود، درد نبود برام! اما این روزا درد توام واسه من درد شده! مث شمع آب شدنت رو دارم می بینم! واسه خاطر من خندیدی، اما ته دلت خنده نبود! دلم پر درده، دلم غصه داره. ای خدا کی میشه این دردها تموم بشه؟ آخه این چه امتحانی که، بیشتر از یک روزه... نه بیشتر از یک ماهه... مگه یادت رفته که قلبم... نکنه باز یادت رفته بغضم زود می ترکه... دردی که ازش مینویسم، درد خودم نیست! دردی که ازش می نالم، مال من نیست! زندگیم فدای آدمایی شده که، میدونم یه روزی تنهام میذارن. یادگاری عزیزمه... درد من ، درد تو شده... درد تو بزرگترین درد زندگیم شده... نه میذاره بخندم، نه میذاره گریه کنم، نه میذاره خوش باشم، نه میذاره تو خوشیام غرق بشم. کلمه به کلمه دردهات جیگرمو سوزوند. ای خدا!!! چیکار کنم بغض گلمو خفه کرد؟ نه می ترکه که راحت بشم، نه تموم میشه که بخندم. همه جا هر گوشه فقط از تو برام ... دلم ترکید از این دردا! داشتم خوب میشدم اما دوباره اومد سراغم... انگاری تمومی نداره... ایکاش واسه دردهات گریه نمی کردم. عزیزم، نازم، نفسم، قلبم به صدای تپش قلب تو می زنه. کمی مراعات حالمو بکن، از دردهات دیگه واسه ام نگو! خسته شدم توی این روزا تورو همش غمگین دیدم. عزیزم دیگه بریدم، کم اوردم، دیگه بسه. میخواد منو بخندونه، با حرفاش قلقلکم میده، منم میخندم. اما تا میام توخنده هام گم بشم بازم... خدایا!!! چرا هر دو رو باهم بهم دادی؟ من جنبه ندارم! خودت منو بهتر می شناسی! یا دردها رو مثل همیشه یه جا میدادی تا بتونم باهاش کنار بیام، یا خوشیهارو قاتی این دردها نمی کردی! خسته شدم از اینکه هر روز به عزیزم، میگم: دلتنگم! عزیزم این روزا خیلی اذیت میشه، میدونم داره تحملم میکنه اما... اما می ترسم یه روزی اونم از دردام خسته بشه و بره! می ترسم یه روز بخاطر دردام تنهام بذاره! تحمل این یکی رو ندارم! خدایا!!! مثل همیشه، یه دل بزرگ بهم بده تا بتونم دردهامو توش جا بدم! یه دل بده که زود سرریز نکنه! یه دل بده که زبونش قرص باشه، و غیر ازخودت به کسی شکایت نکنه! فقط این وسط نذار عزیزم بهم بریزه که واقعا برام عزیزه. پرم از گریه! همه رو پیچوندم که یه دل سیر گریه کنم! ایکاش گریه هام تموم میشد! اشکام هم خسته شدن! خدایا!!! قلبمو با حرفاشون مثل خنجر شکافتن، عیبی نداره، دلم دریا بود، این روزا اقیانوس شده. قلبم از درد داره تیر میکشه.... خدایا!!! دردهارو دادی، شکرت!!! مرهم هم بده، که بیشتر شکرت!!!
ایکاش تولدت مبارک بود... یاد سال گذشته افتادم که چه تولدی برات گرفته بودیم. تولدی که خودم تمام کارهاشو انجام دادم. چه سورپرایز قشنگی برات داشتم. چه کیکی، چه کادوی تولدی، چه جشنی... یادته از خوشحالی پریدی هوا!!! چه روزی بود... حالا امروز به اندازه ی کوه ازم دور شدی... اصلا توی تصوراتم نمی گنجید که یک سال بعد اینجوری بشه. واقعا چرا؟؟؟ یعنی چشم مردم بهمون نظر داشت؟ یعنی هیچ کس نتونست خوشیامونو ببینه؟ از صبح مث مرغ سرکنده می مونم، بد جوراوضاع و احوالم ناخوش شده. تا میام مال خودم باشم، تا میام خوش باشم، تا میام توی خوشیام غرق بشم... نمیدونم چرا دنیا باهام بد تا می کنه... بگذریم... *** از این طرف یه مناسبت عزیز دیگه ای هم هست،  توی این 6 دی. قدیمی شده، اما هنوز گرامیداشتش عزیز و قشنگه. خودم می دونم امروز با چه برنامه ای به سراغم میایی. سورپرایزاتو دوست دارم. همیشه از کادوت غافل گیر میشم. یک هفته ست شور و شوق خاصی، توی چشمات هست که میدونم چیه! خودم فهمیدم نقشه هات چیه؟ اما به روی خودم نیوردم چون میدونستم دلخور میشی. حالا با اینهمه درد باید امروز هم خوشحال باشم هم ناراحت. خوشحال واسه خاطر تو... ناراحت واسه خاطر عزیز دیگه ام... از اون روزهاست که نه خوشم نه می تونم خوش باشم. ناراحتیش بیشتر از .... من برخلاف تو واسه امروزم روز شماری نکردم. صبح هم دلخوش بودم به یه نفر، که اونم زد تو برجکم و رفت. عیبی نداره میکشم... دلم دریاست... عادت دارم به این زمین خوردن ها... *** اندازه ی خوشیات امروز گریه کردم. گریه کردم و کسی ندید اشکهامو.... خیلی بغضم سنگین بود وقتی ترکید صداش دنیارو برداشت. اما تو نشنیدی.... چون هیچ وقت ندیدی منو ، همیشه زیر کفشت بودم... حاضر نشدی بخاطر من ،  فقط بخاطر من، کمی پاتو بلند کنی تا ببینی منو. ایکاش بودی و ..... *** خدایا!!! جلال و عظمتت رو شکر که تو یه نفر منو از یاد نبردی و یادم انداختی آدمهات چه موجوداتی هستن.... خدایا!!! خودت برس به داد دل تنگم. دلتنگ شدم. دلم کوچیک شد. اونقده تنگ شد که دیگه به جایی راه نداره. آهای خدای من!!! خدای دلتنگیام، کجایی؟ میخوام زیر کفش خودت له بشم. اجازه هست؟؟؟

ببخش عزیزم...

عهد تو شکستی، عهدمو شکستم!!! ببخش که ......... اون روزای آخری، گفتی که می ترسم بری ببین که من هستم هنوز، اگر چه که تو مسافری به فکر سوختنم نباش، من از تبار سوختنم تو هم نباشی آخرش خودم، خودم رو می زنم سیگارتو بکش رفیق، به دوری عادت می کنیم ما هم یه روز مث همه بهم خیانت می کنیم با خاطرات چه می کنی، با قصه مون حیف دریغ با خاطراتت بگذریم، سیگارتو بکش رفیق این گریه ها مال تو نیست، من پای تو نمی شکنم این شعر هم نشنو برو، من با خودم حرف می زنم از بس نبودی پیش من، نبودنت یه عادته ببخش که تو دنیای ما اسمش، فقط خیانته سیگارتو بکش رفیق، به دوری عادت می کنیم ما هم یه روز مث همه، بهم خیانت می کنیم

دردم اینا نیست...

وقتی همکلاسیت با کمال بی ادبی و بی نزاکتی اش، گلوله ی برفی سنگ شده رو، به طرف صورتت پرت می کنه و تورو نقش بر زمین می کنه و دوربین چند صد هزار تومنی ات رو می شکنه و یه خرج کلون روی دستت میذاره، بعد پای چشمتو کبود می کنه، بدون که حتما یه ریگی تو کفشش هست!   حالا وقتی همون همکلاسی به ظاهر با کلاست، دستشو به طرف صورتت دراز می کنه تا به بهونه ی عذرخواهی، بلکه بتونه پوست صورتت رو لمس کنه دیگه شک نکن که حتما ریگی به کفشش بوده!!   وقتی یه فرهنگی باسواد مملکت، لقمه ی دانش آموزش رو از دستش می گیره، تا بدونه مادرش چی درست کرده، بعد به بهونه ی تشکر از مادر ه،  پیغوم و پسغوم بفرسته برای مادر ه، بدون که قطعا ریگی تو کفشش هست!!!   وقتی مرد همسایه، باد لاستیک ماشینت رو، توی پارکینگ خونه ات خالی می کنه، تا خودش رو به بهونه ی کمک کردن بهت بچسبونه، توام با سادگی تمام بهش اجازه میدی که بهت کمک کنه، بعد با حرفای... بدون که مسلما یه ریگی توی کفشش هست!!!!   وقتی همکارت مدام توی محیط کاری، برات چایی و بیسکویت میاره، تا بقول خودش خستگی رو از تنت به در کنه، بعد چراغ سبزی بهت نشون میده که ... بدون مطمئنا ریگی تو کفشش هست!!!!!   وقتی خانوم همسایه بغلی ات، موقع سلام کردن بهت، چادرشو باز می کنه که.... شک نکن که ریگی تو کفشش هست!!!   حالا وقتی همون خانوم همسایه دوباره، به بهونه ی نذری دادن، به خودش عطر و ادکلن و آرایش و ...می زنه، تا خودی عرضه کنه.... بدون اونم ریگی تو کفشش هست!!!!!   وقتی مهمون خوش مرامت، تو خونه ی خودت،  با اینکه می دونه حالت خرابه، یه ماسک اکسیژن هم روی صورتت هست، بازم سیگارشو روشن می کنه و یه کام عمیق از سیگارش میگیره، تورو با دود سیگارش تا سر حد مرگ می کشونه، به کبودی صورتت هم توجه ای نمیکنه، بدون اونم یه ریگی تو کفشش بوده!!!!   ببخش که حرفام تلخ بود اما درد بود، درد   وقتی زیر پاهات یه زمین سسته وقتی جایی که قدم میذاری فرو میره وقتی حس می کنی زمین یه باتلاقه وقتی حس میکنی اون باتلاق تورو داره به طرف خودش می کشونه اصلا نترس... چون تا بوده، همین بوده ... میترسم وقتی از خوشحالی به هوا می پرم، یکی دیگه زمین رو از زیر پاهام بکشه. ایکاش یکی بود، که همیشه بود... ایکاش اون یکی، الان بود تا بهم می گفت، چیکار باید کنم... خدایا!!! بازم خودت!!! خودتو عشقه که فقط خودت عشقی!!!

آی خدا....

مرگ واسه خیلیا سخته واسه خیلیا آروم چقدر سخته وقتی میذارنت تو یه وجب جا آرومیه جای تاریک یه خونه باریک جایی که همه رفتنی هستیم اینو نوشته تاریخ!!!مرگ یعنی سکوت همه دردای دنیاقبر یعنی جایی که حتی تصور نمیکنی تو رویاگاهی واسه مومن خدا تنها راه چاره ستمرگ واسه همه آدما یه شروعی دوباره ستمرگ گاهی یه نعمته واسه بنده هابعضی وقتا پایان غصه ست و شروع خنده هاخدایا مارو پاک بکن بعد خاک امیدوارم منم بمیرم روزی پاک ببخش اگه با حال خرابم، حالتو بهم زدم!!!

دلتنگیامو...

وقتی جسم و روحت دست به دست هم میدن تا حریفت بشن، دیگه این تو نیستی که پشت اونارو به خاک میمالی، بلکه اونا دوتایی محکم زمین می کوبنت. نمیدونم امروز چه روزی بود، نه روز تو بود، نه روز من... نمیدونم چی بود که این زخم کهنه امروز دهن باز کرد!!! نمیشد چند روزی هم تحمل می کردی،  بعد لب به شکایت باز کنی؟؟؟ این دمل چرکین، امروز خودشو نشون داد، به همه گفت که چند وقته ازشون پنهونش کردم... و این آغاز جنگ بود... یه جنگ تن به تن بین من و همه!!! این طرف من بودم، اون طرف هم یه لشکر... می دونستم این جوری نمی مونه... *** سردمه... میلرزم مث بید... اونقده یخ زده تنم که دیگه رمقی واسه ادامه دادن ندارم. چندین ساعته که دیگه هیچی گرمم نمی کنه! مث مرده های متحرک می مونم... اونقده دلم میخواست یه جایی بود که اونجا پناه میگرفتم. دلم برای پستوی خونه ی قدیمی مون تنگ شده. همون جا که سرد بود، اما من و بچگی هامو پناه میداد. هوای مرطوب داشت. نفس کشیدن سخت بود، اما بازم پناهگاه تنها یام بود و دلگرمم می کرد. سرد بود، اما بازم گرمم می کرد... انگاری تمام غم عالم تو دلم امشب تلمار شده.... چه شبی ست، امشب... سرد و تاریک... سردمه... *** خدایا!!! دلم آغوشت رو میخواد، چی میشد دوباره بغلم می کردی و توی بغلت میخوابیدم!!! به یه خواب ابدی فرو می رفتم!!! دلتنگم خدا... دلم واسه تو تنگ شده... خیلی وقته حالمو نمی پرسی... نکنه توام مث آدمات با من قهر کردی؟؟؟ نه!!! خدای من، خدای قهرام نیست. خدای دلتنگیامه... *** آسمان هم گاهی دلش می گیرد، من که آدمم!!!
عجب دنیایی شده... مدتی هست که حال و روز خوشی ندارم. نزدیک به 2 ماه. توی این مدت افراد کمی بودن که حالمو پرسیدن. تعدادشون به انگشتهای دستم نمیرسه. از اونجایی که یاد گرفتم، به همه بگم "خوبم" هیچ کس حال واقعی مو نفهمیده. اما دیگه واقعا خوب نیستم. توام جز اونایی بودی که حالمو می پرسیدی... *** نگاهی به مخاطبهای گوشیم انداختم نزدیک 200  مخاطب بودن. از این 200 نفر فقط 2 نفر بودن که جویای حالم بودن. خیلی ها حتی زحمت اس دادن هم به خودشون نمیدن. عجب روزگاری شده... اندازه 8 تومن هم نمی ارزیم!!! اما بعضیا که با اس حالمو می پرسند کفری میشم. میگم یعنی اینقده دورم که به دیدنم نمیان. یا نه! اصلا قبول که گرفتاری زیاده.   اینقدی ارزش نداریم که با زنگ زدن حال همدیگه رو بپرسیم؟؟؟ لااقل صدای همدیگه رو بشنویم. واقعا چه دنیایی شده... مگه قراره چند روز توی این دنیا زندگی کنیم، که خودمونو درگیر مادیات کردیم؟؟؟ *** ایرانسل و همراه اول هم دیگه حال آدمو نمی پرسند... اما تا دلت بخواد پیام تبلیغاتی برات میاد. بازم دمشون گرم!!! انگاری معرفت بچه های مجازی بیشتر از واقعی هاست!!! واقعا اگه احوالپرسی این بچه های مجازی نبود معلوم نبود الان... آدم پرتوقعی نیستم... اما فک می کنم از اطرافیان یه حقی دارم. یعنی خیلی زیاده که حال منم بپرسند؟؟؟ بده که دوست دارم تا زمانی که زنده ام، دوست داشته بشم نه وقتی که مردم؟؟؟ واقعا این خواسته ی زیادیه؟؟؟ *** اما از حق نگذرم یکی هست که، همیشه و هر روز و هر لحظه حالمو پرسیده. و فقط اونه که می دونه حالم چجوری بوده. این روزا فقط و فقط به اون و خداش دلخوش بودم. اگه نداشتمش واقعا دیگه خودمو باخته بودم. ازم دوره اما حرفا و دلخوشیاش بهم روحیه میده. حرفاش معجزه می کنه واقعا حالمو عوض می کنه. فکر نمی کردم یه روزی یه نفر، با جملات مثبت و امیدوار کننده اش بتونه مسیر زندگیمو تغییر بده. مشکلاتش زیاده اما بازم واسه من وقت داره. نمیدونم چجوری میشه محبت هاشو جبران کرد. عاشق قلمش ام ... *** خدایا شکرت!!! شکرت که هنوز هستی. شکرت که هنوز تورو دارم. شکرت که بین این همه آدم یکی واسه منم هست. شکرت... بازم شکرت!!!