تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

خدایا

خدایا " از من آهی از تو نگاهی ... پروردگارا " اینک که عشق سراسر وجودم را فرا گرفته است عاشق ماندن را به من بیاموز تا زیبا بمانم . بارالها مرا در عشق بمیران . خداوندا "مرا سری ده که سودای عشق تو داشته باشد و قلبی که درد هجران تو ... خدایا " مرا از ادمیان قرار ده و نه از ادمیزادگان . بارالها "  کمکم  کن  تا گمراه نشوم در این راه پر خطر مرا یلری کن مگذار تا در روزمرگی ها گم شوم و کم کم شبیه آدمیزادگان شوم مرا ایمانی ده که تکانم دهد و از عوام زدگی برهاند و عشقی ده که نیرویم بخشد و بر شادی درونم افزوده گردان . خداوندا " آنچنانم کن که  در شادی و غم شکرگزار تو باشم . در شادی برای اینکه نصیبم کردی و در غم برای اینکه بدتر از آن برایم قرار ندادی . پروردگارا " هر چه را که  می خواهی  از  من  بگیر اما وفا را  هرگز  که جان من است .   خداوندا " درهای معرفت را به رویم باز گردان دستم را بگیر و در این راه سخت مرا راهنما باش . پروردگارا " مرا یک لحظه به حال خود وا مگذار. مگذار که هرگز بدون نماز سر بر زمین بگذارم . و آنچنانم کن که در وقت ترک نماز وحشتی عجیب در وجودم را فرا بگیرد که تنها راه رهایی از آن خواندن نماز باشد . خداوندا " تو خود بر آنچه که می گویم آگاهی یقین را از من مگیر که آنچه اراده می کنم بر پایه ی اوست . بارالها " مگذار به غیر از تو بر دیگری سر فرو آورم و مرا در خیل عاشقانت قرار ده . پروردگارا " مرا از قداست اهل قلم نصیبی  ده  تا  آنچه  می دانم  و  می فهمم  جاری  کنم  و مرا شجاعتی ده که نه از گرگ صفتان  باشم و نه از روباه صفتان و نه از بوقلمون صفتان مرا توفیقی ده که انسان باشم انسان بمانم و انسان بمیرم . پروردگارا " در این دنیای پر از دروغ مرا از راستانت قرار ده که راستانند که رسته اند . بار خدایا " چنانم مکن که بگویم حق با من است . چنانم که  به  دنبال  حق  باشم . گنجایش دلم را زیاد کن تا جایی که فقط با نوشیدن آب حیاتت سیراب شود و هر روز مرا تشدیدتر از دیروز گردان . پروردگارا " درهای رحمتت را به رویم باز گردان ورودم را به اقلیم دعا پذیرا باش . خدایا " چشم هایم را باز کن تا زیبایت را ببینم و کلامم را  شیوا  کن تا زیبایت را بشناسم و مرا از اهل تحقیق قرار ده تا همواره در حرکت باشم . پروردگارا " عشقم را قداست  بخش و صبرم را  تحمل  ده تا خود را از دیگران واستانم و بر خود برگردانم تنم را قوتی ده تا میزبان خوبی برای روحم باشد که روح آزرده جسم رانابود خواهد کرد . خداوندا " مرا همواره سر گشته و حیرانت قرار ده تا مشتاق شناختت باشم و صبری عنایت فرما تا روزها را به زیبایی بگذرانم . خداوندا " مرا بر نادانسته هایم آگاه گردان تا بیشتر بدانم خدایا " از من آهی از تو نگاهی ...

چشم به راه سپیده

تو را غایب نامیده اند چون " ظاهر " نیستی نه اینکه " حاضر" نباشی." غیبت " به معنای " حاضر نبودن " تهمت ناروایی است که به تو زده اند و آنان که بر این پندارند فرق میان " ظهور " و " حضور " را نمی دانند آمدنت که در انتظار آنیم به معنای " ظهور " است نه " حضور " و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را می خوانند ظهورت را از خدا می طلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر می شوی همه انگشت حیرت به دندان می گزند با تعجب می گویند که تو را پیش از این هم دیده اند. و راست می گویند چرا که تو در میان مائی. زیرا امام مائی. جمعه که از راه می رسد صاحبدلان " دل " از دست می دهند و قرار از کف می نهند و قافله دل های بی قرار روی به قبله می کنند و آمدنت را به انتظار می نشینند...و اینک ای قبله ی هر قافله و ای " شبروان را مشعله " در آستانه ی آدینه ای دیگر از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه می کنیم. عمری است که از حضور او جا ماندیم در غربت سرو خویش تنها ماندیم او منتظر است تا که ما برگردیم مائیم که در غیبت کبری ماندیم

[عنوان ندارد]

خدایا چگونه گویم وصف کمال تو را که نه من و نه کلمات از پس آن بر نیاییم. خدایا تو را کجا و چگونه جویم که هر جا هستی و می بینمت. خدایا نشانت را از که گیرم که خود بهترین راهنمایی . از که پرسم که تو خود جواب تمام سوالهایی . خدایا تو با من چه کردی به من چه دادی که اینگونه دلداده ی تو شدم. خدایا من هر چه دارم از تو دارم. اگر تو را دارم آن هم از تو دارم. خدایا هیچ کس را وصف تو نیست که نباید باشد تو.... خدایا به اندازه ی تمام داده هایت   نه   نداده هایت همه و همه دوستت دارم. خدایا حسم را چه کنم که این همه فقط تو را می پرستد. دلم حرم آقارو می خواد برام دعا کنید دعوت نامه بفرسته برم.

[عنوان ندارد]

باران  باران   باران... ببارمن به حرمت تو بدون چتر می روم باید بدون چتر رفت نکند به تو بر بخورد از جلوی ردیف کاج ها که عبور می کنم باران که می بارد عطر کاج همه جا را پر می کند حالا نفس می کشم با صدای تو و بوی کاه گل و خاک گیجم می کند قطره های شبنم وار تو را می شمرم پشت پنجره و بعد از آمدنت نوبت شمارش لبخندهاست باران من ببار... ببار... ببار...

[عنوان ندارد]

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟ این هم نظر لطف یکی از دوستان بود ممنون از لطفشون

[عنوان ندارد]

برای تو که باریدن را آرزو داری باران شده ام وتا انتهای قلبت سرشار از نمناکی قطراتم کرده ام . این را خودت گفتی آن روز که گفتم با طراوت  شده ای و مثل خورشید می درخشی  سال ها از آن روز می گذرد اما من همچنان می بارم فقط  برای تو که چشمهایم را قسم  دادی که  هرگز سیراب نشوی و قول گرفتم آرزوی باریدنت را ... حالا که چشم هایت شفاف شده اند قدر آن رودی را که گفتم تا ریزترین سنگ ریزه هایش را ببین فهمیدی . گفته بودم که نگاهت را جاری  خواهد  کرد  وقتی گفتم : جایی را نمی بینم ... دیدی آن زمان که نگاهت در چشمانم ریخته شد و من پر از نگاهمان در هم حل شد و به آنجا که باید خیره ... حالی که چشم هایت نگاه را قادر نبودند .  برای تو می نویسم که نوشتن را از پدران و مادران گمنامم به ارث برده ام . کرم نوشتن تا ریشه وجودم را  خورده است و دیگر  چیزی  برایم نگذاشته دیگر اکنون نقش شده ام که به شکل فریاد است و از آنان که روزی تنشان تب تند عشق داشت تعجب می کنم که هیچ کاری نمی کنند . اشک هایم جمع شدن را حلقه زدن را و خروشیدن را تجربه کرده اند اما برای آنها خروشیدن چیز دیگریست . آری ... هر چیزی که سکون را نابود کند زیباست . وقتی از آدمیزادگان سیر می شوی آن وقت است که می فهمی بلندای آسمان را نگاه کردن عجب نعمت  بزرگی  است . به اوج آسمان پر گشودن که بماند ... برای آدمیانی که با تمام ... خدای دیگر را پرستیدن شرک بزرگی است آنانکه باور دارند و به     اقتدا کرده اند پرستیدن کسی مثل خود را نتوانند که نه  فقط الهی جزء  الله  نیست که موجودی جزء  الله  وجود ندارد و وجود مختص اوست این را از کسانی که چشم هاشان باز است شنیده ام .

[عنوان ندارد]

شاعر که شدم                     نردبانی بلند بر می دارم                               پای پنجره ی پرسه های پسین پروانه می گذارم                                            و به سکوت سلام آن روزها سرک می کشم شاعر که شدم             می آیم کنار کوچه ی کبوترها                                            تاریخ یادگاری دیوار را پررنگ می کنم                                                                                                و می روم شاعر که شدم           مشق شبانه ی تمام کودکان جهان را می نویسم                                 دیگر چه فرق می کند                                       که معلمان چوب به دست                                              به یکنواختی خطوط مشق های شبانه                                                                            شک ببرند یا نبرند؟ شاعر که شدم         سیم های سه تارم را                     به سبزه های سبز سیزده گره می زنم                                    و آرزو می کنم                                            آهنگ پاک صدای تو را بشنوم                        شاید که شاعری                                      تنها راه رسیدن به دیار رؤیا                                                                        و کوچه های خیس کودکی باشد...!   این تنها یادگاری دوستیه که سالهاست گمش کردم دلم می خواست دوباره می دیدمش...

[عنوان ندارد]

خدایا اونقدر دوست داشتم که فریاد بزنم و بهت بگم چه قدر دوست دارم . اونقدر که هیچ بنده ای بهت نگفته باشه . اصلا تا خدا بنده نواز است چه به بنده نیاز است . خب باید ازکدوم خوبیهات بنویسم. دوست دارم اون جوری باشه که دلم می خواد نه اون جوری باشه که واقعا هست . شاید نتونم ولی سعی می کنم . اصلا اون جمله ای رو که دلم می خواد بنویسم هنوز روی زبونم نقش نبسته . ولی تنها جمله ی قشنگی که دوست دارم بازم بگم اینکه فقط دوستت دارم . همین و بس ...

[عنوان ندارد]

کاش می شد کاش می شد سرزمین عشق را در میان گام ما تقسیم کرد . کاش می شد با نگاه شاپرک عشق را به آسمان تفهیم کرد. کاش می شد با دو چشم عاطفه قلب سرد آسمان را ناز کرد . کاش می شد با پری از برگ یاس تا طلوع سرخ گل پرواز کرد . کاش می شد با نسیم شامگاه برگ زرد یاس ها رنگ کرد . کاش می شد با خزان قلب ما مثل دشمن عاشقانه جنگید . کاش می شد در سکوت دشت شب ناله ی غمگین باران را شنید . بعد دست قطره هایش را گرفت تا بهار آرزوها پر کشید . کاش می شد مثل یک حس لطیف لا به لای آسمان پر نور شد . کاش می شد چادر شب را کشید از نقاب شوم ظلمت دور شد . کاش می شد از میان          جرعه ای از مهربانی را چشید . در جواب خوب ها جان هدیه داد سختی و نا مهربانی را ندید . کاش می شد با محبت خانه ساخت یک اتاقش را به مروارید داد . کاش می شد آسمان سحر را خانه کرد و به گل خورشید داد . کاش می شد بر تمام مردمان پیشوند نام انسان را گذاشت .  کاش می شد که دلی را شاد کرد بر لب خشکیده ای یک غنچه کاشت . کاش می شد در ستاره ها غرق شد در نگاهش عاشقانه تاب خورد . کاش می شد مثل قوهای سپید از لب دریای معرش آب خورد . کاش می شد جای اشعار بلند بیت ها را ساده و زیبا کنم . کاش می شد برگ برگ بیت را سرخ تر از رویاء کنم . کاش می شد با گلای سرخ و سبز یک دل غمدیده را تسکین دهم . کاش می شد در طلوع یاس ها به صنوبر یک سبد نسرین دهم . کاش می شد با تمام حرف ها یک دریچه به صفا را وا کنم .     کاش می شد در نهایت راه عشق آن گل گم گشته را پیدا کنم .

[عنوان ندارد]

خواستیم زمین را بچرخانیم دست زمین را گرفتیم خواستیم دوباره آن را بچرخانیم چرخ چرخ چرخ دستانش کنده شد آخر زمین دیگر نمی خواهد بچرخد ایستاده است شاید فهمیده که هیچ وقت به خورشیدش نمی رسد .