خدا : بنده ی من برای پرسیدن حال من نماز شب می خواند.
بنده : چند رکعت است؟
خدا : ۱۱ رکعت.
بنده : زیاد است نمی توانم.
خدا : خب ۳ رکعتش را بخوان. دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر.
بنده : از ان کمتر راه ندارد؟
خدا : چرا فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
بنده : خسته ام خوابم می اید. اصلا حوصله ی وضو گرفتن ندارم.
خدا : خب تیمم کن.
بنده : سردم می شود.
خدا : همان جا در دلت نام مرا به زبان جاری کن. بگو: یا الله.
بنده غافل از خدا خوابش می برد.
خدا به ملائکه اش می گوید: بنده ام را بیدار کنید دلم برایش تنگ شده است.
ملائکه برای بیدار کردن بنده به روی زمین می آیند.
بنده : غرق در خواب است گویی به خواب زمستانی رفته است.
ملائکه : دور سرش می چرخند.
اما بنده حتی یه نیم نگاهی هم نمی کند.
ملائکه : به سوی خدا پیش می روند.
خدا : سعی خودتان را کنید وقت تنگ است. آفتاب بالا می آید.
و خورشید طبق قرار قبلی و بدون خلف وعده
و به دستور خدا سر بر آسمان فرو می آورد.
و بنده غافل از خدا روزش را شروع می کند بدون خدا.
و خدا با او قهر می کند...
آیا خدا حق ندارد با او قهر کند؟