تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۷ مطلب در اسفند ۱۳۹۰ ثبت شده است

آخرین پست 90

بله تموم شد بالاخره تموم شد.تمومش کردیم اونم یه سال دیگه. اینم اضافه شد به سن مون. خوب یا بد تموم شد.دیگه حریف زمان نیستم داره تند و تند میره. کجا؟؟؟ نمی دونم. بهار داره در می زنه.قلبم تند و تند می زنه صدای تپشش زیاده انگاری داره کنده میشه نمی دونم از چی هراسونه از چی می ترسه. شاید می ترسه نتونه پا به پای من به این زندگی ادامه بده. مثل مادری که دست بچه اش رو گرفته و به زور توی کوچه کشون کشون می برتش من دست قلبو گرفتمو به زور با خودم میارمش. اما سنگین شده خیلی زیاد. دیگه زورم بهش نمی رسه. حال غریبی دارم نمی دونم خوشحالم یا ناراحت.مثل وقتی که ندارمت نگرانم می ترسم گمت کنم. کم دارم. دارم کم میارمت... بهارم تولدت مبارک.می دونم هستی امیدوارم  بازم باشی.

عروسک خدا

من عروسکمعروسک کسی که پشت پرده استدست های او مرا درست کرده استمن عروسکمعروسک خدادوست عزیز و کوچک خدایک عروسک نخی که شب به شبتوی دامن خدا به خواب می رودروی بال نازک فرشته ها سوار می شودتا دم حیاط آفتاب می رود صبح ها خدا به مننان داغ و آفتاب می دهدشب که می شود مراتوی ننوی سپیدماه تاب می دهد راستی خدا خودش برای منیک لباس تازه دوختهجای دکمه های آن ولیچند تا ستاره کاشتهیک کمی هم از خودشتوی جیب من گذاشتهقلب یک عروسک نخی نمی زندولی خدا قلب شدتوی سینه ام تپیدتیله های چشم مناشک را بلد نبودیک شب اوقطره قطره از کنار چشم من چکید این عروسک نخیکار دستی خداستخنده های او چقدر مثل خنده های فرشته هاست هیس!فکر می کنم عروسک خداباز هم به خواب رفته است شب بخیر عروسک خدادوست عزیز و کوچک خدا

باران... باران...

باران  باران   باران... ببارمن به حرمت تو بدون چتر می روم باید بدون چتر رفت نکند به تو بر بخورد از جلوی ردیف کاج ها که عبور می کنم باران که می بارد عطر کاج همه جا را پر می کند حالا نفس می کشم با صدای تو و بوی کاه گل و خاک گیجم می کند قطره های شبنم وار تو را می شمرم پشت پنجره و بعد از آمدنت نوبت شمارش لبخندهاست باران من ببار... ببار... ببار...

وایسا دنیا...

این روزهای آخر تند و تند میرن و منم درجا می زنم. انگاری اون سوار بر اسبه و من پیاده. زمان داره همین جور جلو میره و منم عقب موندم از قافله ی دنیا. چه سخته در جا زدن... وایسا دنیا می خوام پیاده شم. بقیه راه رو پیاده گز می کنم. خواستیم زمین را بچرخانیم دست زمین را گرفتیم خواستیم دوباره آن را بچرخانیم چرخ چرخ چرخ دستانش کنده شد آخر زمین دیگر نمی خواهد بچرخد ایستاده است شاید فهمیده که هیچ وقت به خورشیدش نمی رسد .

دوباره

تلخ بود اما تموم شدروزهای بد منم تموم شدبازم شکرت

بهار می آید...

اگر پنجره را باز کنی بهار را می بینیبهار پشت در است منتظر الفبا برای سخن گفتن نیست  برای نوشتن نام توست اعداد پیش از تولد تو به صف ایستاده اند تا راز زاد روز تو را بدانند تولدت مبارک بهارم
اومدم...عالی بود همه چیز.یعنی اولش خوب بود اما آخرش یه بویی میداد...طعم تلخ مرگ رو یک بار دیگه چشیدم.اما این بار هم یه فرصت دیگه داده شد.باید شاکرت باشم مگه نه؟خب هستم همه جوره مخلصتم.خلاصه خواستم بگم هستم.آقا اجازه!!!....    حاضر...