دوباره بر میخیزم...
دوباره برمیخیزم اگرچه زانوانم خسته اند...
از راه رفتن و افکارم بار دردهای پیشین را تحمل میکنند هرچند کسی نیست دست من افتاده را بگیرد اما برمیخیزم دوباره جاده ها را می پیمایم...
دوباره پابرهنه از میان خارها راه خواهم رفت بدون چتر زیر رگبار سیل آسای باران گام خواهم گذاشت...
دوباره راهی از نو درپیش خواهم گرفت و دیگر هرگز هرگز به عقب نگاه نخواهم کرد هرگز به آن جاده های بی برگشت باز نخواهم گشت...
اگر مرا کسانی انداخته اند با توکل بر خدا بر میخیزم...
کتاب عشقم را از نو مینویسم وقهرمان قلب و داستانم آن کسی خواهد بود که خدا را بندگی کند اینگونه مطمئن خواهم بود که دیگر هرگز نخواهم افتاد