تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۳ مطلب در دی ۱۳۹۱ ثبت شده است

یه درد تکراری...

این روزا دنیا هر لحظه و هر دقیقه، بیشتر از قبل روی سرم آوار میشه. هیچ حال خوشی ندارم، می دونم این حرفم دیگه تکراری شده. اما دیگه حرفی غیر از این واسه گفتن ندارم. خدا خیلی چیزا رو به آدم میده، اما گاهی خیلی دیر!!! دردم دیگه دردی شده که نمیتونم بگم، حتی اینجا!!! هر روز منتظرم که یه معجزه توی زندگیم اتفاق بیافته! ایکاش تورو هم نداشتم!!! بد عادت شدم، می دونم! با شناختی که از خودم دارم میدونم دردم ... وقتی نمیخندی، چجوری بخندم؟؟؟ وقتی حالمو می پرسی نمیدونم چی بگم؟؟؟ چند وقته دنبال بهانه ام که یه دل سیر گریه کنم... به بهونه ای خودمو توی اتاقم حبس کردم و تا می تونستم گریه کردم! اما دیگه برام مهم نبود که بهونه ی گریه هام چیه؟ فقط میخواستم گریه کنم همین... *** صبح خیلی زود از خونه زدم بیرون به نیت ورزش کردن. به ورزش احتیاج داشتم باید دوباره می ساختمش. روح مرده رو باید یه جوری زنده می کردم. وقتی حوصله ات از اندوهم سر رفت دیگه بریدم. به خودم گفتم امروزمو باید دوباره... رفتم و رفتم تا رسیدم به پای کوه همیشگی!!! پای کوه ایستادم نگاهی به پاهام انداختم! گفتم: پایه ای؟ نذاشتم جواب بده. به ضربان قلبم گوش دادم... نا منظم بود صداش جوابگوی همه چی بود. اما... بهش گفتم: تو چی ؟ پایه ای؟ می دونستم جا می زنه ولی بازم به حرفش گوش ندادم. بسم الله گفتم و رفتم. رفتم و رفتم اونقده رفتم تا رسیدم به برفها. اونجا دیگه فقط برف بود و یخ و سرما... دیگه جا موندم. نتونستم ادامه بدم... به صخره ای تکیه دادم و نشستم. اون وقت صبح کسی نبود. رفته بودم که فریاد بزنم اما... باز هم بغضمو بلعیدم و توی سینه ام حبسش کردم...   گفتم: بمون همون جا! بیرون جای تو نیست. بمون توی سینه که کسی این روزا تورو نمیخره!   دنیای ما خار داره.... بیابوناش مار داره....

بازم دلتنگم...

خودی ها غریبه شدن، غریبه ها خودی... اینه رسم روزگار... اگه درد خودم بود، درد نبود برام! اما این روزا درد توام واسه من درد شده! مث شمع آب شدنت رو دارم می بینم! واسه خاطر من خندیدی، اما ته دلت خنده نبود! دلم پر درده، دلم غصه داره. ای خدا کی میشه این دردها تموم بشه؟ آخه این چه امتحانی که، بیشتر از یک روزه... نه بیشتر از یک ماهه... مگه یادت رفته که قلبم... نکنه باز یادت رفته بغضم زود می ترکه... دردی که ازش مینویسم، درد خودم نیست! دردی که ازش می نالم، مال من نیست! زندگیم فدای آدمایی شده که، میدونم یه روزی تنهام میذارن. یادگاری عزیزمه... درد من ، درد تو شده... درد تو بزرگترین درد زندگیم شده... نه میذاره بخندم، نه میذاره گریه کنم، نه میذاره خوش باشم، نه میذاره تو خوشیام غرق بشم. کلمه به کلمه دردهات جیگرمو سوزوند. ای خدا!!! چیکار کنم بغض گلمو خفه کرد؟ نه می ترکه که راحت بشم، نه تموم میشه که بخندم. همه جا هر گوشه فقط از تو برام ... دلم ترکید از این دردا! داشتم خوب میشدم اما دوباره اومد سراغم... انگاری تمومی نداره... ایکاش واسه دردهات گریه نمی کردم. عزیزم، نازم، نفسم، قلبم به صدای تپش قلب تو می زنه. کمی مراعات حالمو بکن، از دردهات دیگه واسه ام نگو! خسته شدم توی این روزا تورو همش غمگین دیدم. عزیزم دیگه بریدم، کم اوردم، دیگه بسه. میخواد منو بخندونه، با حرفاش قلقلکم میده، منم میخندم. اما تا میام توخنده هام گم بشم بازم... خدایا!!! چرا هر دو رو باهم بهم دادی؟ من جنبه ندارم! خودت منو بهتر می شناسی! یا دردها رو مثل همیشه یه جا میدادی تا بتونم باهاش کنار بیام، یا خوشیهارو قاتی این دردها نمی کردی! خسته شدم از اینکه هر روز به عزیزم، میگم: دلتنگم! عزیزم این روزا خیلی اذیت میشه، میدونم داره تحملم میکنه اما... اما می ترسم یه روزی اونم از دردام خسته بشه و بره! می ترسم یه روز بخاطر دردام تنهام بذاره! تحمل این یکی رو ندارم! خدایا!!! مثل همیشه، یه دل بزرگ بهم بده تا بتونم دردهامو توش جا بدم! یه دل بده که زود سرریز نکنه! یه دل بده که زبونش قرص باشه، و غیر ازخودت به کسی شکایت نکنه! فقط این وسط نذار عزیزم بهم بریزه که واقعا برام عزیزه. پرم از گریه! همه رو پیچوندم که یه دل سیر گریه کنم! ایکاش گریه هام تموم میشد! اشکام هم خسته شدن! خدایا!!! قلبمو با حرفاشون مثل خنجر شکافتن، عیبی نداره، دلم دریا بود، این روزا اقیانوس شده. قلبم از درد داره تیر میکشه.... خدایا!!! دردهارو دادی، شکرت!!! مرهم هم بده، که بیشتر شکرت!!!
ایکاش تولدت مبارک بود... یاد سال گذشته افتادم که چه تولدی برات گرفته بودیم. تولدی که خودم تمام کارهاشو انجام دادم. چه سورپرایز قشنگی برات داشتم. چه کیکی، چه کادوی تولدی، چه جشنی... یادته از خوشحالی پریدی هوا!!! چه روزی بود... حالا امروز به اندازه ی کوه ازم دور شدی... اصلا توی تصوراتم نمی گنجید که یک سال بعد اینجوری بشه. واقعا چرا؟؟؟ یعنی چشم مردم بهمون نظر داشت؟ یعنی هیچ کس نتونست خوشیامونو ببینه؟ از صبح مث مرغ سرکنده می مونم، بد جوراوضاع و احوالم ناخوش شده. تا میام مال خودم باشم، تا میام خوش باشم، تا میام توی خوشیام غرق بشم... نمیدونم چرا دنیا باهام بد تا می کنه... بگذریم... *** از این طرف یه مناسبت عزیز دیگه ای هم هست،  توی این 6 دی. قدیمی شده، اما هنوز گرامیداشتش عزیز و قشنگه. خودم می دونم امروز با چه برنامه ای به سراغم میایی. سورپرایزاتو دوست دارم. همیشه از کادوت غافل گیر میشم. یک هفته ست شور و شوق خاصی، توی چشمات هست که میدونم چیه! خودم فهمیدم نقشه هات چیه؟ اما به روی خودم نیوردم چون میدونستم دلخور میشی. حالا با اینهمه درد باید امروز هم خوشحال باشم هم ناراحت. خوشحال واسه خاطر تو... ناراحت واسه خاطر عزیز دیگه ام... از اون روزهاست که نه خوشم نه می تونم خوش باشم. ناراحتیش بیشتر از .... من برخلاف تو واسه امروزم روز شماری نکردم. صبح هم دلخوش بودم به یه نفر، که اونم زد تو برجکم و رفت. عیبی نداره میکشم... دلم دریاست... عادت دارم به این زمین خوردن ها... *** اندازه ی خوشیات امروز گریه کردم. گریه کردم و کسی ندید اشکهامو.... خیلی بغضم سنگین بود وقتی ترکید صداش دنیارو برداشت. اما تو نشنیدی.... چون هیچ وقت ندیدی منو ، همیشه زیر کفشت بودم... حاضر نشدی بخاطر من ،  فقط بخاطر من، کمی پاتو بلند کنی تا ببینی منو. ایکاش بودی و ..... *** خدایا!!! جلال و عظمتت رو شکر که تو یه نفر منو از یاد نبردی و یادم انداختی آدمهات چه موجوداتی هستن.... خدایا!!! خودت برس به داد دل تنگم. دلتنگ شدم. دلم کوچیک شد. اونقده تنگ شد که دیگه به جایی راه نداره. آهای خدای من!!! خدای دلتنگیام، کجایی؟ میخوام زیر کفش خودت له بشم. اجازه هست؟؟؟