تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۱ ثبت شده است

ممنونتم...

باورم نمیشه توی گرمای تابستون بتونم بهار رو لمس کنم یکی دیگه از اون چیزهای عجیب زندگیم رو با چشم های خودم دیدم هر چند از دستان خدای من کم نیست. همیشه می شود بهار بود. به سکوت آرام خانه کاغذی ات قسم که می دانم رویاهای تو به زیبایی خیالات من باورکردنی است. تو از سکوت من به باور عرفانی عشق رسیده ای. من از سکوت تو به نقطه نهایی ایمان رسیده ام. شاید نتوان درک کرد که گفته های ما از آن دنیای کاغذی که ساخته ایم، شنیدنی است. ولی می شود دست به کار شد و رنگ سبز به شاخه های خاکستری درختهای کاغذی کشید. من که نقاشی کردن می دانم. تو هم که نقاشی کردن می دانی. پس چرا دست به کار نمی شوی؟ وقتی بچه بودم، برایم آبرنگ نمی خریدند. می رفتم سراغ باغچه کنار رودخانه هر چه گلهای رنگی بود می چیدم و نقاشی می کردم. اگر کمی در باغ کاغذی کنار خانه کاغذی مان جستجو کنیم حتماً گلهای کاغذی دارد که رنگ قرمز عشق به باورهایمان بکشیم. سـه حـرف دارد امـا ... بـرای پـر کردن تنهــایــــی مـن حــرف نـــــدارد ... " خـــــــدا "

دلم...

دلم گرم خداوندیست، که با دستان من گندم برای "یا کریم" خانه می ریزد!چه بخشنده خدای عاشقی دارم، که می خواند مرا با آنکه می داند گنه کارم! دلم گرم است، می دانم بدون لطف او تنهای تنهایم.                          برایت من خدا را آرزو دارم!
"از انرژی هسته ای که بگذریم تو حق مسلم منی که حتی نداشتنت مرا به شورای نگهبان خیابان ها می کشاند..." من نمیدونم آدمایی که میمیرن ، تو کفن یا تو کفن ؟ اوایل نمیفهمیدم، بعد ها خودش گفت : که کفن همان کفن است و کفن یعنی کفن!!! گفت: شعار که بیاد شعور میره!!! فرق ادراک و ادرار فقط تو یه حرفه، اما شما ادرارتون بیشتر از ادراکتون کار می کنه، همونقدر که می خورید،" یک دهمش بخونین..."

مهدیا!!!

ای کاش تمام پنجره ‌ها رو به تو باز می‌شدند، آن‌گاه تمام خانه ‌ها آفتابی بودند؛ مهدیا! می‌آیی، به انسان لبخند می‌آموزی. مهدیا! می‌آیی و فریاد می ‌زنی:  هر کس مهربانی نمی‌داند از ما نیست! اندکی صبر، سحر نزدیک است. قدم‌هایت، بوسه‌گاه چشم‌هایتان، ای گل نرگس! مهدیا! جشن میلادت کاش به ضیافت ظهور می‌پیوست.مهدیا! کاش عطر میلادت به ظهور تو صدچندان می‌شد. آواز شادی ما در جشن میلادت، های و هوی بی‌تاب انتظار است. مهدی زهرا. مهدیا! بیداری جوانه‌های نجات، مبارک باد.به شاد باش میلاد مهدی زهرا سلام‌ الله‌ علیها ظهورش را صلوات. تک ‌نغمه‌ی شادی ما در جشن میلاد مهدی زهرا سلام‌الله ‌علیها، دعای فرج است. مهدیا! ما در جشن میلادت به شور دعا می‌خوانیم و به شوق اشک می‌ریزیم تا دیدارت.امید آمدنت، تنها بهانه‌ی جشن ماست ، مهدی زهرا. مهدیا! مرا امید وصال تو زنده می‌دارد. با صد نگاه خسته، صدا می‌زنیم تو را یا مهدی!!!   تمام طول هفته را در انتظار جمعه‌ام       چه جمعه‌ها که یک به یک غروب شد نیامدی   چه بغض‌ ها که درگلو رسوب شد نیامدی خلیل آتشین سخن، تبر به دوش بت‌شکن       خدای ما دوباره سنگ و چوب شد نیامدی برای ما که خسته‌ایم و دل شکسته‌ایم نه          ولی برای عده‌ای چه خوب شد نیامدی

برای آقای خودم...

چه انتظار عجیبی، تو بین منتظران هم، عزیز من، چه غزیبی.عجیب تر که چه آسان نبودنت شد عادت، چه بی خیال نشستیم، نه کوششی، نه وفایی، فقط نشستیم و گفتیم: خدا کند که بیایی...

مواظبم باش...

فقط یه نگاه بهت کردم، لبخند قشنگی دیدم می دونستم منو توی این شرایط تنها نمیزاری. خدایا مواظب غرورم باش... اگه لازم شد لهش کن... دوست دارم دنیا رو نداشته باشم ولی تو همیشه با لبخندت کنارم باشی.
خواب دیدم یه باغ نیمه سوخته رو خواب دیدم خواب لبهای دوخته رو خواب دیدم برا کمک  دیر رسیدم شب بود و من هیچ جارو نمی دیدم خواب دیدم یه دشت غنچه مرده رو میدیدم یه باغ آفت خورده رو خواب دیدم یه باغبون خسته رو پنجره های بسته رو، درختهای شکسته رو خواب دیدم که باغبون نفس نداشت سرشو همش روی خاکها میزاشت در به در دنبال نهر آب میگشت چشم خون با اشک و اضطراب میگشت هیچ کسی سوالمو جواب نداد مگه که یه غنچه چقدر آب می خواست خواب دیدم  خدا کنه که خواب باشه این همه در به دری، تمومشون سراب باشه   خواب دیدم که باغبون نفس نداشت سرشو همش روی خاکها میزاشت   قربون دستهای قلم شده ات بطلب بیام به دیدنت آقا جون تولدت مبارک
چند وقت پیش یه بنده خدایی بهم اس جالبی داد مضمونش این بود: به یه بنده خدایی میگن خدارو می شناسی؟ میگه: نه، وقتی رفت و آمد نباشه از کجا بشناسم! خیلی جالب بود برام. گفتم: راست میگه وقتی باهات رفت و آمدی نداریم چه جوری بشناسیم. می بینی چه جوری باهات حرف می زنن. آخ من فدات شم که اصلا به روشون هم نمیاری. چقدر خدایی به خدا!!! قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین!!!

آنگاه که...

آنگاه که غرور کسی را له می کنی، آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی، آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی، آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ، آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی، آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ، می خواهم بدانم، دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟

آخ که دلم...

گاهی این حسو دارمهمش به خدا میگم خوب منم گناه دارمچرا همش تو باید فقط صدای منو بشنوی؟چی میشد اگه یه شب میومدی به خوابم؟چی میشد اگه یه دفعه مثل خودم باهام حرف میزدی؟وقتی فراموشت میکنم بهم میگفتیازم شکایت میکردیاصلا میزدی تو گوشم تا وقتی صورتمو میبینم یاد تو بیفتماما نمیشهگاهی خیلی دلم میشکنه که نمیشهاما همین نشدنش هم قشنگهمیدونی چرا؟چون اگه قرار بود خدا هم مثل بقیه باهام حرف بزنه که دیگه خدا نبودمیشد مثل بقیهخدا تو همه چی با ماها فرق میکنهپس باید شیوه حرف زدنش هم باهام فرق کنهمگه نه؟همین حرف نزدنش هم قشنگههمه چیش قشنگهحتی اخماش حتی وقتی حرف میزنه و من نمیفهم هم قشنگهخیلی قشنگهقربونش برم من