تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۸ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۰ ثبت شده است

زندگی باور می خواهد آن هم از جنس امید که اگر سختی راه به تو یک سیلی زد یک امید قلبی به تو گوید که خدا هنوز هست.
ای کاش همه ی فرصتها به گل سرخ می پیوست. ای کاش مردم برای تولد یک حرف شادمانی می کردند. ای کاش من وتو در آسمان راه  می افتادیم و از ماه نورانی تر می شدیم. آه! چه فرصتهای عزیزی را در جوی محله مان  گم  کردم ! چه صداهای  قشنگی را هیچوقت نشنیدم ! چه دستهای  گرمی را در صبحگاهان غربت نفشردم! چه سروها که به من سلام کردند و من سکوت کردم! چه ستاره ها که به  من نگاه کردند و من دیده از آنها بر گرفتم ! چه می توان گفت از آن همه  کلمه ای که در کناره ی صدای تو خاموش  ماندند ؟ و از آن همه عاشقی که شیرین را نمی شناختند و از آن همه پایی  که  با کویر آشنا نبودند و از آن همه دستی  که به تشیه ی فرهاد نرسیدند . ای کاش همه نفسها به تو می رسیدند و همه ی اشکها از نام  تو سرچشمه می گرفت و همه ی خنده ها با یاد تو طنین می انداخت . ای کاش من  بی  تو به سر نمی بردم . ای کاش من بی لبخند تو شب را به صبح نمی رساندم . آه! چه روزها  در پی  تو همه ی کوه ها را پشت سر گذاشتم  و چه شبها که در فراق تو به ماه خیره شدم . وقتی به  ماه  نگاه  می کنی  مرا به  یاد  بیاور!  وقتی  ستاره ها را در ایوان  تاریک  خانه ات می شماری نام  مرا زمزمه کن ! من آن کودک دیروزم که  در حیاط  مهربانی  تو هفت سنگ بازی می کرد و دریا را بیشتر از صخره ها دوست داشت و به همه ی پرستوها احترام می گذاشت و قلبش پر از شقایق بود. به امید روزی که دست سردم با گرمیه دستت آشنا بشه...                                                                             انشاا... امیدوارم این بار هم ناراحت نشده باشند                              "تقدیم به آزاده عشق ابدی سپهر"

خدای بزرگ...

خداوندا تو خیلی بزرگی و من خیلی کوچک ولی جالب اینجاست ٬ تو به این بزرگی من کوچک را فراموش نمیکنی ولی من به این کوچکی تو را فراموش کرده ام . . .

یا زهرا...

یاد آن روزی که ما هم سایه بر سر داشتیمهمچون طفلان دگر در خانه مادر داشتیمجد ما پیمبر از ما چهره پنهان کرد و مااز پیمبر یادگاری همچو زهرا داشتیممادر مظلومه ی ما نیز رفت از دست مامرگ او را کی به این تعجیل باور داشتیماندر آن روزی که آتش بر سرای ما زدندما در آن جا حال مرغ سوخته پر داشتیمدریغ آمد و رفت از جهان محسن در آن غوغاآرزوی دیدن روی برادر داشتیممادر ما خود ز حق می خواست مرگ خویش راورنه ما بهرش دعا با دیده تر داشتیمروزهای آخر عمرش ز ما رو می گرفتما هم از این غم دل پر اخگر چون علی داشتیمدر شب دفنش به ما معلوم شد این راز راتا ز روی نیلگونش بوسه ای بر داشتیماز کفن دستش بر آمد جسم ما را در برگرفتجسم او را همچو جان ما نیز در بر داشتیماز فراق روی مادر با پدر هر روز و شبدو برادر بزم ماتم با دو خواهر داشتیم   خانوم بمیرم برات که غریبی... غریبی هم اندازه داره...

تنهایی ام...

یادت باشه هیچ جا اینقدر شلوغ نیست که نتونی با خدا خلوت کنی. یادت باشه یادم بمونه.
مردی ثروتمند وجود داشت که همیشه پر از اضطراب و دلواپسی بود. با اینکه از همه ی ثروت های مادی دنیا بهره مند بود قلبش هیچ گاه شاد نبود. او خدمتکاری داشت که ایمان به خداوند درونش موج می زد.روزی خدمتکار وقتی که دید مرد تا حد مرگ نگران است به او گفت: " ارباب آیا حقیقت ندارد که خداوند پیش از به دنیا آمدن شما جهان را اداره می کرده است؟ "او پاسخ داد: " بله ..."خدمتکار پرسید: " آیا درست است خداوند پس از آنکه شما دنیا را ترک کردید آن را اداره می کند؟ "ارباب دوباره پاسخ داد:" بله "خدمتکار گفت: " چطور است به خداوند اجازه بدهید وقتی شما در این دنیا هستید او آن را اداره کند؟ "به او اعتماد کن وقتی که نیرویت کم است.به او اعتماد کن زیرا وقتی به سادگی به او اعتماد کنی اعتمادت سخت ترین چیزها خواهد بود.آیا راه سخت و ناهموار است؟آن را به خدا بسپار.آیا می کاری و برداشت نمی کنی؟آن را به خدا بسپار.اراده ی انسانی خود را به او واگذار.با تواضع گوش کن و خاموش باش.ذهن تو از عشق الهی لبریز می شود.آن را به خدا بسپار. در این دنیای گذرا: دنیایی که چیزها می آیند و می روند هیچ چیز باقی  نمی ماند. پس آیا چیزی ارزش نگران شدن را دارد؟
می دونی بارون که می یاد حس می کنم خدا داره خیاطی می کنه انگار داره فاصله بین آسمون و زمینو با بارون کوک می زنه مثل این که خدا می خواد به بنده هاش یادآوری کنه که از کجا اومدنو باید کجا برگردن فقط کافیه دنبال کوک هایی که خدا زده رو بگیری و بری جلو اون وقت می رسی اون جایی که باید باشی.

یه تشکر کوچیک...

ممنون از همه ی دوستانی که به من سر می زنند و نشونی شون رو نمیدن این روزا همه گمنام شدن شاید یادشون میره شاید هم دلشون نمی خواد اصراری نیست به هر حال ممنون که به این حقیر نظر لطف دارید.