ای کاش همه ی فرصتها به گل سرخ می پیوست. ای کاش مردم برای تولد یک حرف شادمانی می کردند.
ای کاش من وتو در آسمان راه می افتادیم و از ماه نورانی تر می شدیم. آه! چه فرصتهای عزیزی را در جوی محله مان گم کردم ! چه صداهای قشنگی را هیچوقت نشنیدم ! چه دستهای گرمی را در صبحگاهان غربت نفشردم! چه سروها که به من سلام کردند و من سکوت کردم! چه ستاره ها که به من نگاه کردند و من دیده از آنها بر گرفتم ! چه می توان گفت از آن همه کلمه ای که در کناره ی صدای تو خاموش ماندند ؟ و از آن همه عاشقی که شیرین را نمی شناختند و از آن همه پایی که با کویر آشنا نبودند و از آن همه دستی که به تشیه ی فرهاد نرسیدند . ای کاش همه نفسها به تو می رسیدند و همه ی اشکها از نام تو سرچشمه می گرفت و همه ی خنده ها با یاد تو طنین می انداخت . ای کاش من بی تو به سر نمی بردم . ای کاش من بی لبخند تو شب را به صبح نمی رساندم . آه! چه روزها در پی تو همه ی کوه ها را پشت سر گذاشتم و چه شبها که در فراق تو به ماه خیره شدم . وقتی به ماه نگاه می کنی مرا به یاد بیاور! وقتی ستاره ها را در ایوان تاریک خانه ات می شماری نام مرا زمزمه کن ! من آن کودک دیروزم که در حیاط مهربانی تو هفت سنگ بازی می کرد و دریا را بیشتر از صخره ها دوست داشت و به همه ی پرستوها احترام می گذاشت و قلبش پر از شقایق بود.
به امید روزی که دست سردم با گرمیه دستت آشنا بشه...
انشاا...
امیدوارم این بار هم ناراحت نشده باشند
"تقدیم به آزاده عشق ابدی سپهر"