تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «سخته تنها خدا مخاطبشو اینجوری صدا کنه» ثبت شده است

خیلی دلم میخاست یه جور دیگه بنویسم و بگم
اما نشد. نه اینکه نخوام ها، نه! نشد....نتونستم ینی پیدا نکردم حسمو. نمیدونستم چجوری حسمو بنویسم تا بشه واقعا حسم.توقع زیادی داشتم. دلم میخاست منم دعوت میشدم به اونجایی که همه بودن. همه ی اونایی که یه جورایی پرواز عقاب رو دیده بودن.

من بودم و 2 بسته شمع. خیلی زیاد بود. قصد کرده بودم فقط به نیت اونایی روشن کنم که دوسشون دارم و عزیزم هستن.
بسته هارو باز کردم توی هر بسته 6 تا شمع بود.
اولی ...
دومی....
سومی ....
....
تا اینکه اومدم خودمو جم و جور کنم و نیت کنم یهویی یه دست کوچیک اومد به سمتم و با زبون خیلی شیرینش گفت بیا اینو روشن کن.تا چشمم به نگاهش افتاد شوکه شدم ...چشم هاش توی فضای تاریکی که فقط با نور شمع ها روشن شده بود گیرایی خاصی داشت. ناخودآگاه رنگ چشماش منو یاد آسمونی انداخت ... سنش زیاد نبود همین باعث شده بود به پاکی دل بزرگش شک نکنم .اینو به فال نیک گرفتم و گفتم اینم حتما یه نشونه ست ... شمع رو از دستش گرفتم و به نیت تو روشن کردم ...خیلی جالب بود برام. بدون اینکه بخوام توی صف دعاهام قد کشیدی و بزرگ شدی...بدون تردید چشمامو بستم و توی دلم نیت کردم ...روز خیلی خیلی عجیبی بود...اینکه تو یهویی وسط اینهمه دل مشغولی پیدات بشه و ....
نمیدونم چرا حس میکنم تو توی ماه خودت به دنیا نیومدی !!!
عقرب ....!!!!!مگه میشه ؟؟؟
امکان نداره تو مال این ماه باشی ....!!!!!اینا خرافاته اصلا. شاید حضور تو باعث شد تا من این فکر غلط رو که سالها بود توی ذهنم خونه کرده بود، بریزمش دور.

درگیر زندگی و دغدغه هاش شدم. یادم رفت اما یادم انداخت. با اینکه یادم انداخت نتونستم بهت بگم. نمیدونم چرا !!! شاید بخاطر ضربه ای بود که این اواخر خورده بودم...شاید ندونی شاید خوب نشناسی منو اما اونایی که منو شناختن خوب میفهمن چی میگم.
دیگه حس و حال و شور و شوق گذشته هارو ندارم برای نوشتن. اما دلم نیومد حرفای امشبو توی دلم فقط نگه دارم.
نه اینکه یادم رفته باشه.نه. میشد چند خطی بنویسم و تبریک بگم. حداقل یه هدیه مجازی برای روز تولدت.اما نتونستم. حسم بهم گفت خیلی دور و برت شلوغه. خیلیا رقابت کردن که اولین نفر باشن برا تبریک گفتن. من خواستم باشم اما نخواستم بین آدما باشم.اسمشو هر چی خواستی بذار. ولی بدون من بعد از وانج تنها کسی بودم که توی قلبم برای تو جشن گرفتم و تبریک های خالصانه ی خودمو نثارت کردم. سر نمازم دعات کردم تا هیچوقت تنها نباشی و احساس تنهایی و غربت نکنی و کلی دعاهای قشنگ دیگه:)

تولدت بی نهایت و از صمیم قلب مبارک باشه. تولدت ساده و بی ریا، بدون هیچ زرق و برقی بدون هیچی کادویی مبارک باشه.

+سخته برای تو نوشتن ... سخته ... خیلی ...