تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۱۲ مطلب در مرداد ۱۳۹۱ ثبت شده است

آی آدما اینجا ته دنیاست اینقده نگید غم من بزرگترین غم دنیاست   غم دنیا منم غم دنیا اون بچه ست که ... آخه فقط ده ماهشه مادر میخواد شیر میخواد آغوش گرم میخواد   هر کی گریه کرد افتاد یه طرف اونایی که گریه نکردن فقط آب اوردن برای پدرش ... اما کسی نبود آب بده به مادرش   من موندم و اون طفل شیرخواره خاکی بود گوشش خونی بود دستش شکسته بود نمی دونم از کدوم درد مینالید اما خودش گفت: که ...   هرچی لالایی بلد بودم براش خوندم گریه نکردم اما قلبم ... اما قلبم دوباره رفته بود کما   گریه نکردم تا همه بگن عجب ...   لباس عزامو در اوردم شستمش غسل صبر از سرش ریختم تا شاید... توی این مدت بدجوری دلبستم شده بود ولی گریه می کرد .... تا صبح نخوابیدم بالا سرش نشستم تا وقتی تکون می خوره بفهمم تا بدونم مادرش چی تو گوشش خونده و رفته اما حالا دیگه نیستم ولی زجه هاش تو گوشمه عجب ! پیچیده ست این قافله ی مرگ... عجب رسمی شده این رسم روزگار.... حالا زود بود برا رفتنت...    اگه دوست داشتین برا عزیزانم یه فاتحه، نه فقط یه صلوات هدیه کنید.

گریه کردم...

الان به ساعت من زمان از 3 نیمه شب گذشته. و این آخرین سحری ست که توی این ماه عزیز مهمونت هستم. حیف شد مهمونی تموم شد... خیلیا غر زدن مثل من... خیلیا جا موندن ... خیلیا درجا زدن ... اوضاع خیلی خوبی نداشتم و ندارم شرایط ، شرایط سختی بوده برام. جوری که هیچ کس نفهمید چی کشیدم غیر از خودت و خودم. و از این خوشحالم که یه جمع دونفره بین مون مثل همیشه برقرار بوده. عاشق همین مرامتم... خیلی چیزا یاد گرفتم، خیلی چیزا هم یاد دادم. نمی دونم یه بار دیگه فرصت مهمونی بهم میدی یا نه؟ ولی تا اینجاش شکرت. خودت میدونی ازت چی میخوام!!! به بزرگیت، که می دونم غیر از این نیست ازم قبول کن. امروز عازم سفرم...   انشاا... به لطف تو ... میرم تا خودمو برای نبردی سخت آماده کنم. وقتی برگردم نمی دونم اونجایی که دعوت شدم بازگشتی برام داره یا نه ؟ تقدیری رو که توی شبهای قدر برام رقم زدی خبر ندارم. امروز بهم یه چشمک زدی!!! یواشکی بهم گفتی... آماده باشم. باشه، آماده ام.... یعنی امیدوارم که آماده باشم. قلبم مدتیه برای کسی نمی زنه. انگاری یخ زده باشه، بر خلاف تمام بدنم که گر میگیره، انگاری فریز شده. هر چی میخوام کنترلش کنم نمیشه. هیچیش با من نیست. سرشو انداخته پایین و کار خودشو می کنه. به تپشش ادامه میده ولی بدون اجازه ی من. انگاری فهمیده صاحبش من نیستم. مثل مستاجرا می مونه. امروز و فرداست که اثاثش رو بریزن وسط کوچه. نمی دونم چرا میخواد ازم دور بشه.  من که مهمون نوازی کردم. من که نشکستمش. پس چرا میخواد بره؟ همین که از پروازهای هوایی جا می موندم و به خاطرش به خیلی از سفرها نمی نرفتم بس نبود... همین که مراعات حالشو می کردم و گریه نمیکردم بس نبود... همین که یه وقتایی ولش می کردم به امون خدا تا هرجا که خودش دوست داره بره بس نبود... آخه قلبم، منشاء زندگیم، وجودم،،، چرا با من چنین می کنی؟ الهی بمیرم برات، تو هم خسته شدی نه؟ آخه خدا!!! این که یه روز از زندگیم مال خودم باشه خواسته ی زیادیه برات؟ جون من اگه زیاده بهم بگو... ظرفیتم هم زیاده... بگو... بی رودربایستی مرد و مردونه... باشه بازم صبر میکنم بالاخره که میگی... چرا منو اینجوری بالا و پایین می کنی؟ نمی دونم ؟ با بغضی که توی گلو دارم... پیش پیش عید فطر رو به همه ی نگاهایی که به این خونه میافته تبریک میگم. مواظب خوبیهاتون باشید. بین دعاهاتون، نه... آخر دعاهاتون منم دعا کنید.

پرم از گریه...

بیـــــا و راستـــــــــ بگــــــو!کجـــای تقـــدیــر مـــن ایستــــاده ای!کــه میـــان خطــوط درهــم تنیـــده ی پیشــانــی امهیـــچ خطـــی بــه نـــام تـــــو نیستــــــــ !امــــا چنــــان عمیـــق در مـــن ریشـــه دوانـــده ایکــه گـــوئــــی ســـرنـــوشتــــم را هـــرگــزاز تــــــو گـــریـــزی نخـــواهــد بـــود...   پرم از گریه... خدا می داند، او نمی داند... باز صدا میاد صدای اکو میاد صدای اکوی قلب اکویی که نمی دونم... قلبی که نمی دونم... برای چی داره میزنه... قلبی که نمی دونم چند ساله ست... آره به قول دکتر... برای خودم یه پا متخصص شدم... باز اون تخت و اون دستگاه لعنتی... باز اون درهای سنگین... باز دریچه ی میترال... باز رگ های بسته... وای خدا !!! بسه دیگه... بریدم.... زدم به سیم آخر من دیگه نیستم... چرا شخم زده شده به قلبم... آخ قلبم... بی دلیل نوشتم...

خالقم...

خالق من "بهشتی" دارد، نزدیک، زیبا، و بزرگ. و "دوزخی" دارد، به گمانم کوچک و بعید، و در پی دلیلی ست که ببخشد ما را، گاهی به بهانه ی یک دعا در حق دیگران....شاید امروز آن روز بی دلیل باشد. دعا گویت هستم! دعایم کن.

الهی العفو...

میخوانمت در بلندی که خودت بلند ترینی میخوانمت به مهربانی که خود مهربان ترینی میدانمت به رحمتت که خودت رحیم ترینی میدانمت به بزرگی که خودت بزرگترینی همه این میخوانمت ها و میدانمت ها بهانه ای هست تا بگویم خدایا دوستت دارم ، من خدا را دارم!   سفره ی این ماه داره جمع میشه تموم شد شب های قدر ت  می ترسم هنوز منو نبخشیده باشی خدایا اگه غافل موندم از این ماه منو ببخش!!!

خدایاااااااااا

خــدایــا!!!   اگه کســی بغضــشو فــرو بــده   روزش بــاطــل مــیشــــه ؟؟؟   خدا جون مردم از بی خبری...

...

بنده ای خدا را گفت: اگر سرنوشت مرا تو نوشته ای! پس چرا دعا کنم؟؟؟ خدا گفت: شاید نوشته باشم هر چه دعا کند....

شب بزرگ

امشب شب بزرگیه هرکس این شبو ببینه سعادت زیادی داشته که خدا یه بار دیگه بهش مهلت داده. یادم نره از قافله ی امشب جا نمونم. خیلی وقته که منتظر این شب بودم. آخه میگن خدا سرنوشت یک سال آدمهارو توی این شبها می نویسه. تاریخ مرگشون  تاریخ قشنگیهاشون  تاریخ غصه هاشون  تاریخ سرنوشت شون همه و همه رو یکجا امشب برامون مقدر می کنه. از همتون التماس دعا دارم. من که اگه دعا کنید یا نکنید دعاتون می کنم.

یه مهمونی

امروز میلاد امام حسن مجتبی ست. امروز به مراسمش دعوت بودم نمی دونم چرا من؟؟؟ اصلا آدمایی رو که فک می کردم دعوتند نبودن اون وقت من... نمی دونم این دومین مراسم آقا بود که دعوت میشدم وقتی چشمم به آدمای مراسم افتاد به خودم مغرور شدم آخه افتخار بزرگی بود برای من... من کجا ! آقا کجا! وقتی مراسم شروع شد من فقط اشک ریختم با اینکه جشن بود و همه دست می زدن.  ولی من فقط و فقط گریه کردم نمی دونم چرا؟ جو سنگینی بود برام نمی تونستم تو خودم هضمش کنم. همه چی برام مثل یه خواب بود. مثل یه رویا... نمی دونم اسمش رو چی بزارم؟؟؟ از همه مهم تر اینکه مراسم ختم قرآن با خوندن من شروع شد وقتی به من گفتن شروع کن موندم با اینکه اولین بار نبود ولی برام تازگی قشنگی داشت. خدا کنه لایق باشم حالا که اومدم... خدایا! بازم بهم حال دادی اونم یه حال اساسی دمت گرم. اوس کریمی دیگه چیکار کنم؟؟؟ "میلاد کریم اهل بیت بر همگی مبارک"

به سلامتی تو...

به سلامتی رفیقی که تو رفاقت کم نزاشت ولی کم برداشت تا رفیقش کم نیاره. به سلامتی مداد پاک کن که به خاطر اشتباه دیگران خودشو کوچیک میکنه. به سلامتی اون دلی که هزار بار شکست ولی هنوزم شکستن بلد نیست. به سلامتی اونایی که تو اوج سختی ها و مشکلات به جای اینکه تَرکمون کنن درکمون می کنن. به سلامتی اونایی که درد دل همه رو گوش میدن اما معلوم نیس خودشون کجا درد دل میکنن .... به سلامتی اون رفتگری که تو این هوا داره به عشق زن بچش کوچه و خیابون رو جارومیزنه که یه لقمه نون حلال در بیاره . . . به سلامتی اونایی که تو این هوای دو نفره با تنهاییشون قدم میزنن ... به سلامتی اونایی که دوست دارم رو درک می کنند و اونو به حساب کمبودهات نمیذارن ... به سلامتی اونی که باخت تا رفیقش برنده باشه... به سلامتی همه باباهایی که رمز تموم کارتهای بانکیشون شماره شناسنامشونه ! به سلامتی کسی که هنوز دوسش داری ولی دیگه مال تو نیست ... به سلامتی مادر که وقتی غذا سر سفره کم بیاد اولین کسی که اون غذارو دوس نداره خودشه... به سلامتی همه اونایی که خطشون اعتباریه ولی معرفتشون دایمیه! به سلامتی اونایی که به پدر و مادرشون احترام میذارن و میدونن تو خونه ای که بزرگترها کوچک بشن؛ کوچکترها هرگز بزرگ نمیشن ... به سلامتی مادر که بخاطر ما هیکلش به هم خورد ! به سلامتی کسی که دید تو تاکسی بغلیش پول نداره به راننده گفت: پول خورد ندارم مال همه رو حساب کن... به سلامتی بیل! که هرچه ‌قدر بره تو خاک، بازم برّاق‌تر می‌شه ... به سلامتی سیم خاردار! که پشت و رو نداره... به سلامتی اونی که بیکسه، ولی ناکس نیست... به سلامتی اونایی که چه عشقشون پیششون باشه چه نباشه چشم شون مثل فانوس دریایی نمی چرخه ... به سلامتی حلقه های زنجیر که زیر برف و بارون میمونن زنگ میزنن ولی هم دیگه رو ول نمیکنن... و آخرش به سلامتی سه کسناموس ... وطن ... بی کس ... به سلامتی اون خدایی که دید چیکار کردم ولی به روم نیورد... آی خدا فهمیدم که فهمیدی!!! امشب ساعت ۳:۵ دقیقه ماه کعبه را طواف می کند. در هر سال یک بار تکرار می شود. در این ساعت وقت قبولی دعاست.                             التماس دعا                                             منو یادتون نره....