آی آدما اینجا ته دنیاست
اینقده نگید غم من بزرگترین غم دنیاست
غم دنیا منم
غم دنیا اون بچه ست که ...
آخه فقط ده ماهشه
مادر میخواد
شیر میخواد
آغوش گرم میخواد
هر کی گریه کرد افتاد یه طرف
اونایی که گریه نکردن
فقط آب اوردن برای پدرش ...
اما کسی نبود آب بده به مادرش
من موندم و اون طفل شیرخواره
خاکی بود
گوشش خونی بود
دستش شکسته بود
نمی دونم
از کدوم درد مینالید
اما خودش گفت:
که ...
هرچی لالایی بلد بودم براش خوندم
گریه نکردم
اما قلبم ...
اما قلبم دوباره رفته بود کما
گریه نکردم تا همه بگن عجب ...
لباس عزامو در اوردم
شستمش
غسل صبر از سرش ریختم تا شاید...
توی این مدت بدجوری دلبستم شده بود
ولی گریه می کرد ....
تا صبح نخوابیدم
بالا سرش نشستم تا وقتی تکون می خوره بفهمم
تا بدونم مادرش چی تو گوشش خونده و رفته
اما حالا دیگه نیستم
ولی زجه هاش تو گوشمه
عجب ! پیچیده ست این قافله ی مرگ...
عجب رسمی شده این رسم روزگار....
حالا زود بود برا رفتنت...
اگه دوست داشتین برا عزیزانم یه فاتحه، نه فقط یه صلوات هدیه کنید.