تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

۷ مطلب در مرداد ۱۳۹۴ ثبت شده است

یه فنجون تلخند ...

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

کفش های خاص من ...

نزدیک یک ماهی میشد که دکتر این نسخه ی جدید رو پیچیده بود خیلی باهاش کلنجار رفتم تا بلکه شاید این کفش ها رو بتونم هضمش بدم باید میپذیرفتم این زندگی جدید رو... چندین بار با ترس و لرز رفتم سراغ ویترین های مغازه هایی که از این کفشها ...همه ی مغازه ها نمیدونستن چی مناسبه برای من. گرونتر از کفشهای قبلی بود.... قیمتها چندین برابر...حالا دیگه مهم قیمتش نبود با ظاهر کفشها خیلی مشکل داشتم اولین باری بود که دس خالی از خرید برمیگشتم اونم نه فقط بخاطر جیب خالی بلکه بخاطر نپسندیدن این کفش های خاص با وضعیت جسمی که من داشتم باید خیلی مواظبت میکردم تا دوباره کارم به جراحی نکشهامروز برای بار سوم رفتم سراغ خریدن کفش ...تعدادکمی از مغازه های شهر بودن که نسخه ی پیچیده شده ی منو داشتنمغازه ی اول ....فروشنده تا فهمید چی به چیه از همون اول خیلی صادقانه همه چیو گفتاز  ظاهر زشت این کفشها بهم گفت خیلی خوب توضیح داد. بعد شروع کرد به کیفیت و مزیتی که این کفشها برای من خواهد داشت. بهم گفت باید باهاشون کنار بیایی وگرنه نمیتونی پات کنی لنگه اول رو از جعبه دراورد و داد دستم. منم بدون اینکه به ظاهرش توجهی کنم پوشیدمش. گفتم لنگه دوم رو هم بدین. حالا هر دو پام شکل دیگه ای شده بود. دیگه شبیه سابق نبودمدیگه از اون کتونی ها و کفش های ...خبری نبودکفشها هنوز توی پاهام بود دیگه درشون نیوردم باید برای کنار اومدن با این قضیه همین حالا اقدام میکردمدیگه از پاهام جداشون نکردمکتونی های سفیدموو که حالا دیگه کمی هم کهنه شده بودن رو دادم به دست فروشنده و بهش گفتم همین کفشارو میپوشم ...فروشنده تا چشمش به کتونی هام افتاد گفت دیگه اینارو حتی برای یک دیقه هم نباید بپوشی چون بزرگترین ضربه هارو بهت میزنه.کفشهای کهنه رو داخل جعبه گذاشت و داد دستم. پول کفشهارو پرداخت کردم و بیرون اومدم.بقدری مهربون و گرم و نرم بود که از دلم نیومد بهشون بدوبیراه بگمسعی کردم زود باهاشون دوست بشمهیچ فشاری دیگه روی پاهام حس نمیکردمعجیب بود برامخیلی از ماشینم فاصله نداشتم. حتی وقتی با این کفشها روی پدال گاز و ترمز فشار میدادم هم احساس ناراحتی نمیکردمخیلی زود دوست شدم باهاشون یاد حرف فروشنده افتادم که وقتی داشت فاکتور مینوشت گفت ایشالا با این کفشها جاهای خوب بری :)ته دلم احساس خوبی داشتم برخلاف تصورم بود پ.ن : قدر داشته هامونو بدونیم قبل اینکه از دست بدیمشون + بارها و بارها گفتم کسی حق نداره از عطر من استفاده کنه اما باز امروز همون قصه و همون دعوای همیشگی تکرار شد +1000تا از کامنتهام خود به خود حذف شدن. نمیدونم مدیر بلاگفا چی از جون من میخاد ؟!!!حالا هم افتاده به جون پستام. همچنان در حال کم شدنه.فک کنم قصد داره منو با لگد بندازه بیرون +از مدیر بلاگفا تقاضا دارم تا قبل از تمام شدن صبر من از خر شیطون بیان پایین لدفن :|

بعضیا ...

بعضی آدما دنیا رو زیبا میکنند. آدمایی که هروقت ازشون بپرسی چطوری؟ میگن خوبم. وقتی بهشون زنگ میزنی وبیدارشون میکنی! میگن بیدار بودم !! یا میگن خوب شد زنگ زدی... وقتی می بینن یه گنجشک داره رو زمین غذا میخوره راهشون روکج میکنن که اون نپره. اون کسایی که اگه یخ ام بزنن، دستتو ول نمیکنن بزارن توی جیبشون... آدمایی که با صد تا غصه که توی دلشونه بازم صبورانه پای درد دلات میشینن! همینها هستند که دنیا را جایی بهتری میکنند. مث اون راننده تاکسی که حتی اگر درب ماشینشو محکم ببندی بلند میگه: روزخوبی داشته باشی... آدمایی که توی اتوبوس وقتی تصادفی چش تو چششون میشی، روشونو برنمیگردونن و لبخند میزنن وهنوز نگاهت میکنن... دوستهایی که بدون مناسبت کادو میخرن و میگن این شال پشت ویترین انگار مال تو بود... آدمایی که از سر چهارراه، نرگس نوبرانه میخرن و با گل میرن خانه... آدمایی که پیامکهای آخرشب،یادشون نمیره و قبل ازخواب به دوستانشان یادآوری کنن که چقدر عزیزند... آدمای پُرمهر بی بهانه، کسایی که غم هیچکسو تاب نمیارن و تو رو به خاطرخودت میخوان.  
ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﮐﻦ ﮐﺠﺎﯾﯽ،ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﺭﺳﯿﺪﯼ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺠﺎ ﻧﺮﺳﯿﺪﯼ،ﮔﺎﻫﯽ ﻭﻗﺘﺎ ﻓﻘﻂ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻦ ...ﯾﺎﺩ ﻗﻮﻟﻬﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﺍﺩﯼ ﻧﺒﺎﺵ،ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺷﺮﻣﻨﺪﻩ ﺧﻮﺩﺕ ﻧﺒﺎﺵ،ﺗﻘﺼﯿﺮ ﺗﻮ ﻧﯿﺴﺖ ﺗﻮ ﺗﻼﺷﺘﻮ ﮐﺮﺩﯼ ﺍﻣﺎ ﻧﺸﺪ ...ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﺟﻮﺍﺏ ﺧﻮﺩﺗﻮ ﻧﺪﻩ ﻫﺮ ﻛﻰ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﺠﺎﯼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮔﯿﺮ ﮐﺮﺩﯼ ﻟﺒﺨﻨﺪ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺑﮕﻮﮐﻢ ﻧﺬﺍﺷﺘﻢ ﺍﻣﺎ … ﻧﺸﺪ ﯾﻪ ﻭﻗﺘﺎﯾﯽ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﻩ ﺑﻮﺩﻧﺖ ﻟﺬﺕ ﺑﺒﺮ ...ﺍﺯ ﺑﻮﺩﻥ ﮐﻨﺎﺭ ﮐﺴﺎﻧﯽ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺘﺸوﻥ ﺩﺍﺭﯼ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻥ ...ﺍﺯ بودن با کسایی که بهت انرژی خوب میدن...ﺍﺯ زندگی با خدا لذت ببر...   اگه خواستی تکیه بدی به "چهره ها "اعتماد کن ؛نه به "زبون ها"
به دوتا چیز؛ اما میشه تکیه کرد...یکی" مرام و مردونگی "دومی " ایمان و خداباوری "بامرام؛ نمک میشناسه و  باایمان ظلم نمیکنه....

محـــبت ...

محبّت بیر بلا شیءِ دور گرفتار اولمیان بیلمز
محبّت بیر کهن می دور ، بو می دن ایچمین بیلمز
محبّت خانمان سوز دور ، بو شمع عالم افروز دور
محبّت تیر جان سوز دور ، بو تیردن اؤلمین بیلمز
محبت بیر قشنگ گؤل دور ، محبت بیر گران غل دور
محبّت بیر اوزاغ یول دور ، بو یولدان گِدمین بیلمز
محبّتدن جوشان یاشلار ، داشار ، افسانه لر باشلار
گؤرؤر شمشیر کمان قاشلار ، کمنده دوشمین بیلمز
محّبت بیر یانان اوت دور ، چَکر شعله ، یانور عالم
محبّتدن یانور عالم ، بو اوتدا یانمیان بیلمز
محبّت موج دریا دی ،
ائدر غرق سائل و شاهی ائدمز شاعر اشتباهی ، بو چایدان گئچمین بیلمز

گاهی آدم مستقیم مجذوب خدا نمیشه ...

مجذوب آدمی میشه که مجذوب خداست ...

و این یعنی خدا میخواد غیر مستقیم تورو ببره پیش خودش ...

و این معرکه ست ...

چون هم خدارو داری ...

و هم بنده ای که تورو یاد خدا میندازه ...


من همه تــو ...

تو همه تــو ...

او همه تــو ...

ما همه تــو ...

هر که و هر کس همه تــو ...

اینهمه تــو آنهمه تــو ...


کم پیش میاد من تحت تاثیر چیزی قرار بگیرم

خیلی وقت بود بهم گفته بودی ...

اما ...

کاش کمی یاد میگرفتیم از اینهمه صبوری و وفاداری ...

خیلی دلم برات تنگ شده...

خیـــــــــلی ...


هاچیکو ... 


گاهى سکوت مى آموزد

بودن همیشه در فریاد نیســت

اسطـــوره شدن یعنى در عین رفتــن بمــانى

یعنى باشى یـــا نباشى دوستت داشته باشند و دلــتنگت شوند