تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

کفش های خاص من ...

نزدیک یک ماهی میشد که دکتر این نسخه ی جدید رو پیچیده بود خیلی باهاش کلنجار رفتم تا بلکه شاید این کفش ها رو بتونم هضمش بدم باید میپذیرفتم این زندگی جدید رو... چندین بار با ترس و لرز رفتم سراغ ویترین های مغازه هایی که از این کفشها ...همه ی مغازه ها نمیدونستن چی مناسبه برای من. گرونتر از کفشهای قبلی بود.... قیمتها چندین برابر...حالا دیگه مهم قیمتش نبود با ظاهر کفشها خیلی مشکل داشتم اولین باری بود که دس خالی از خرید برمیگشتم اونم نه فقط بخاطر جیب خالی بلکه بخاطر نپسندیدن این کفش های خاص با وضعیت جسمی که من داشتم باید خیلی مواظبت میکردم تا دوباره کارم به جراحی نکشهامروز برای بار سوم رفتم سراغ خریدن کفش ...تعدادکمی از مغازه های شهر بودن که نسخه ی پیچیده شده ی منو داشتنمغازه ی اول ....فروشنده تا فهمید چی به چیه از همون اول خیلی صادقانه همه چیو گفتاز  ظاهر زشت این کفشها بهم گفت خیلی خوب توضیح داد. بعد شروع کرد به کیفیت و مزیتی که این کفشها برای من خواهد داشت. بهم گفت باید باهاشون کنار بیایی وگرنه نمیتونی پات کنی لنگه اول رو از جعبه دراورد و داد دستم. منم بدون اینکه به ظاهرش توجهی کنم پوشیدمش. گفتم لنگه دوم رو هم بدین. حالا هر دو پام شکل دیگه ای شده بود. دیگه شبیه سابق نبودمدیگه از اون کتونی ها و کفش های ...خبری نبودکفشها هنوز توی پاهام بود دیگه درشون نیوردم باید برای کنار اومدن با این قضیه همین حالا اقدام میکردمدیگه از پاهام جداشون نکردمکتونی های سفیدموو که حالا دیگه کمی هم کهنه شده بودن رو دادم به دست فروشنده و بهش گفتم همین کفشارو میپوشم ...فروشنده تا چشمش به کتونی هام افتاد گفت دیگه اینارو حتی برای یک دیقه هم نباید بپوشی چون بزرگترین ضربه هارو بهت میزنه.کفشهای کهنه رو داخل جعبه گذاشت و داد دستم. پول کفشهارو پرداخت کردم و بیرون اومدم.بقدری مهربون و گرم و نرم بود که از دلم نیومد بهشون بدوبیراه بگمسعی کردم زود باهاشون دوست بشمهیچ فشاری دیگه روی پاهام حس نمیکردمعجیب بود برامخیلی از ماشینم فاصله نداشتم. حتی وقتی با این کفشها روی پدال گاز و ترمز فشار میدادم هم احساس ناراحتی نمیکردمخیلی زود دوست شدم باهاشون یاد حرف فروشنده افتادم که وقتی داشت فاکتور مینوشت گفت ایشالا با این کفشها جاهای خوب بری :)ته دلم احساس خوبی داشتم برخلاف تصورم بود پ.ن : قدر داشته هامونو بدونیم قبل اینکه از دست بدیمشون + بارها و بارها گفتم کسی حق نداره از عطر من استفاده کنه اما باز امروز همون قصه و همون دعوای همیشگی تکرار شد +1000تا از کامنتهام خود به خود حذف شدن. نمیدونم مدیر بلاگفا چی از جون من میخاد ؟!!!حالا هم افتاده به جون پستام. همچنان در حال کم شدنه.فک کنم قصد داره منو با لگد بندازه بیرون +از مدیر بلاگفا تقاضا دارم تا قبل از تمام شدن صبر من از خر شیطون بیان پایین لدفن :|
  • ... یکی از بنده هاش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی