می خوام که با دست خیال خدا رو نقاشی کنم
رو زانوهاش اشک بریزم هوا رو بارونی کنم
گریه کنم گذشتمو سر روی پاهاش بذارم
بگم غریبم بی نشونم برس به دادم
می خوام رو تار و پود شب مقصدو بی هدف برم
تو این هوای بی نفس برم به آخر برسم
برم یه جایی که فقط تو باشی و بی کسیام
تو سرنوشت دست ببرم بهشتو تا خودت بیام
تو نفس آخر عشق تنـــــهاتر از خدا شدم
اشکی نمونده تو چشام با گریه بی وفا شدم
غصه شکسته دلمو آخر این سفر کجاست؟
وقت بریدن منه دلهره از دلم جداست
تنهاتر از خیال تو دلو به دریا می زنم
منو صدا کن که می خوام دل از جدایی بکنم
دستمو بگیر می دونم تویی اون همیشه با من
اینه اون محال ممکن مثل اشک شیشه با من