دیروز تولد داداشم بود دو روز بود اونقدر کار داشتم که فرصت نشد حتی براش یه شاخه گل بخرم مثل همیشه منو با خوبیهاش شرمنده کرد به قول خودش مثل کوه می مونه همیشه میگه وقتی به کوه نگاه می کنی منو به یادت بنداز چه نقشه هایی برای تولدش داشتم می خواستم براش تولد بگیرم اما اونقدر کار داشتم که نشد حتی تو روز تولدش هم به من کمک می کرد آخه چرا باید اونقدر درگیر کار و زندگی بشیم که بهترین روزهای خدا رو از یادمون بره دیروز سیزدهم بود اصلا روز نحسی نیست چون داداشم توی این روز به دنیا اومده اونقدر قدمهاش پر خیر و برکته که من بهش اعتقاد دارم.
داداشی گلم شرمنده تولدت مبارک با تاخیر
دفتری را خواهیم گشود تا به یاد آوریم روزهایی که عزیزانمان با آغوشی پر مهر قدم های مقدسشان را به هستی گلگون شده نهادند از این پس سپاس می گوییم پروردگارمان را به خاطر هدیه ی دوست داشتنی اش.آری دوستان وفادارمان چشمه ای هستند از این هدیه ی الهی.