پرسه می زدم در کوچه های تنهایی و خیره می شدم به ماه که سبک بال است و
چه زیباست و چه دلشاد چشمک می زنند گردهای نقره گون ستاره که ریخته
شده اند بر زمین اسمان و من از این ارتفاع پست از این شب یخبندان که
می سوزاند دلم را فریاد می زنم که کسی باز اید از پس کوچه های تاریک.
به هر طرف که می روم کوچه ها بن بست است.
اه. چه خوب می شد از ان ستاره های چشمک زن فقط یکی را می داشتم که کند
راهم را روشن.
و چه تنهایم من. این را می گوید سنگ که دست و پا بسته می خوابد.