تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

هنوز هم خدا هست

تنـــــها خــُــدا

خدا هم تنهاییاشو جار میزنه. قل هو الله احد ...

بایگانی

منم شدم مثل اون

چند ساعت پیش توی مهمونی بودم مثل همیشه بحث سیاسی شد منم طبق معمول گوش کردم چون حرفی برای گفتن نداشتم نه اونا حرف منو می فهمیدن و نه حرف اونا توی کله ی من می رفت. یواش یواش بحث بالا گرفت تا جایی که یکی گفت: خدا هم دیگه نمی دونم چه جور خدایی شده؟ برق از سرم پرید ندونستم چی گفتم. گفتم: یعنی چی؟ گفت: خدا هم دیگه با دزدها شده اگه خدا خدا بود یکی از این نامردا رو در حین دزدی سنگ می کرد تا برای بقیه درس عبرت بشه. همین طور نگاهش کردم گفتم خواهشا بحث رو عوض کنید کاری به کار خدا نداشته باشین بزارین خدایشو بکنه. ول کن قضیه نبود چون شخصیتش مهم بود و دفعه ی اولش هم نبود که از این حرفها می زد چیز زیادی نگفتم فقط توی خودم ریختم و این حس رو پنهون کردم. گفتم: آخه چرا باید این قدر سکوت کنی تا در موردت این جوری حرف بزنن. تا کی می خواد صبرت ادامه پیدا کنه چرا اینقدر صبوری؟ با خودم گفتم: اگه صبور نبود که خدا نمیشد. دلم می خواست فریاد بزنم بگم آخه اینا چی میگن چی می فهمند چرا دارند در مورد تو قضاوت می کنن؟چرا؟؟؟خودم می پرسیدم خودم هم جواب می دادم تا چند ساعت همین طور گیج و منگ بودم. به خودم که اومدم دیدم منم دارم قضاوت می کنم و یادم رفته خدا کیه؟ بنده کیه؟ یه جورایی منم شدم عین اون امان از دست بعضیا که ...ببین چه جوری با حرفهاشون روی آدم تاثیر میزارن. خدایا نزار یادم بره کی هستم، کجا هستم، چی کار دارم می کنم.
  • ... یکی از بنده هاش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی