موندم چی بگم...
مدتی میشه که استاد توی کارش کم کاری می کنه.
اینو کسی نفهمیده البته متوجه میشن ولی خیلی دیر.
هر چند داخل پرانتز باید بگم قصد جسارت به استاد رو ندارم فقط...
مدتیه که تمام شاگرداش یکی یکی پیش من تدریس خصوصی میان.
تا بهشون بازآموزی نخوره چون باید هزینه پرداخت کنن.
هر چند به منم هزینه ای میدن اما یک سوم هزینه باز آموزی میشه.
اونم بخاطر اینکه من دارم دوره ی تدریسمو کامل می کنم.
خیلی دلم به حالشون سوخت بیچاره ها آخه چه گناهی کرده اند؟
خلاصه چاره ای جز سکوت نیست فعلا باید زبون به دهن بگیرم.
اما یه روزی حق خودمو و این بچه ها رو از استاد می گیرم.
عجب آدمی بوده!!!
با یه جعبه شیرینی با طرف فاب میشه.
آخه چرا؟؟؟
تو که دستت به دهنت میرسه چرا؟
حالا چند روزی میشه که پشت سر هم پیامهای تشکر دریافت می کنم.
از اینکه تونستن کاری رو به خوبی انجام بدن خیلی خوشحالند.
اونقده خوشحال که از پشت تلفن میخواند منو بغل کنند.
چنان شوق و ذوق توی صداهاشون موج می زنه که باور م نمیشه...
اونقده از خوشالیشون خوشحالم که فقط خدا می دونه،
ته دلم چه جشنی برای همه شون گرفتم.
خدارو شکر می کنم که لااقل براشون مفید بودم.
اینم گوشه ای از خوشیهای دوستان بود.