هر گاه بندگان من از تو درباره ی من بپرسند بگو که من نزدیکم. بقره/۱۸۶
خدایا دلم می خواست یک جایی باشی.
حتی اگر شده یک جای دور.
آن وقت حتما می آمدم پیشت.
حتی اگر پیش تو آمدن سخت بود.
همه اش دنبالت می گردم.
می گویند تو همه جا هستی.
اما من پیدایت نمی کنم.
مگر تو نگفتی من از رگ گردن به شما نزدیکترم.
همه اش به این آیه فکر می کنم.
این آیه مثل یک راز است.
یک راز مهم که من نمی توانم آن را بفهمم.
آخر رگ گردن نزدیک ما نیست درون ماست.
قسمتی از ماست.
به این آیه فکر می کنم و دلم هری می ریزد.
انگار یک چیزی توی رگهایم راه می افتد.
یک چیز دوست داشتنی و قشنگ.
خدایا این چیزی که توی رگهای من می گردد تویی؟
خدایا دلم می خواست یک جایی باشی.
حتی اگر شده یک جای دور.
آن وقت حتما می آمدم پیشت.
حتی اگر پیش تو آمدن سخت بود.
همه اش دنبالت می گردم.
می گویند تو همه جا هستی.
اما من پیدایت نمی کنم.
مگر تو نگفتی من از رگ گردن به شما نزدیکترم.
همه اش به این آیه فکر می کنم.
این آیه مثل یک راز است.
یک راز مهم که من نمی توانم آن را بفهمم.
آخر رگ گردن نزدیک ما نیست درون ماست.
قسمتی از ماست.
به این آیه فکر می کنم و دلم هری می ریزد.
انگار یک چیزی توی رگهایم راه می افتد.
یک چیز دوست داشتنی و قشنگ.
خدایا این چیزی که توی رگهای من می گردد تویی؟